14
« وَ اللّهِ ما مُعاوِيةُ بِأَدهى مِنىّ وَ لكِنَّهُ يَغدِرُ وَ يَفجُرُ وَ لَو لا كَراهِيَّةُ الغَدرِ لَكُنتُ مِن اَدهَى النَّاسِ وِ لكِن كُلُّ غَدرَةٍ كُلُّ فَجرَةٌ وَ لِكُلِّ فَجرَةٍ كَفرَةٌ وَ لِكُلِّ غادِرٍ لِواءٌ يُعرَفُ بِهِ يَومَ القِيامَةِ » 1 .
( سوگند به خدا ، معاويه سياستمدارتر از من نيست ، ولى او به حيلهگرى و انحراف دست مىيازد . و اگر حيلهگرى و مكر پردازى و انحراف از حقايق ، كار پستى نبود ، من از سياستمدارترين مردم بودم ، ولى هر حيلهگرى انحرافى است و هر انحرافى ظلمتى است و براى هر حيلهگرى در روز قيامت پرچمى است كه با آن پرچم شناخته مىشود . )
-----------
( 1 ) ط 198 ج 2 ص 206 .
[ 243 ]
بدانجهت كه على بن ابيطالب ( ع ) انسانها را از افق والاترى مىديد و با چهرهها و ابعاد الهى آنان آشنايى داشت ، نمىتوانست رابطه رهبرى خود را با آنان بر مبناى ارتكاب خلاف واقعيتها و ارزشهاى اصيل استوار بسازد . اگر چه انسانها را مىتوان با هزاران قيافه مورد پيوستگى و مديريت و محبوبيت قرار داد ولى چنانكه شكل دايره بيش از يك نقطه مركزى ندارد و ميتوان بيرون از جايگاه آن نقطه ميلياردها نقطه ثبت نمود ولى نقطه مركزى نخواهند بود ، همچنان انسان موجودى است كه داراى يك نقطه مركزى است و آن قرار گرفتن او است در هدف اعلاى حيات ، و هر نقطهاى جز اين نقطه مركزى به هر مقدار و بهر كيفيت باشد ، به مركز وجودى او مربوط نيست .
در اين مورد ، انعطاف انسان بهر سوى و شكل پذيرى بيشمار او نبايد مديريت و مربيان و رهبران را بفريبد ، زيرا بشر در امتداد تاريخ در هر جامعهاى هم كه فرض شود ، تكامل همه جانبه را نقطه مركزى خود ديده و هيچ گفتار اصيل و تحول سازندهاى را بدون هدفگيرى تكامل انجام نداده است .
معمولا انسان بهر نقطهاى كه در دائره موجوديتش نقش مىبندد ، مىتواند انعطاف پيدا كرده و با عوامل تمايلات خود يا بعلل اجبارى آن را نقطه مركزى تلقى كند ، ولى با گسترش ابعاد انسانى و با قطع نظر از آن عوامل و علل به اشتباه و خطاى خود پى ميبرد و مىگويد : هر يك از آن نقطههائى كه در دائره زندگيم نقش بسته است ، نشان دهنده چهره خاصى از شخصيت من است ، ولى كو نقطه مركزى من ؟
آيا اين سئوال كه « هدف زندگى بشر چيست ؟ » تكاپو براى پيدا كردن نقطه مركزى نيست ؟
با اين توضيح ، مىتوانيم نظريه پطروشفسكى را كه مىگويد :
« على عليه السلام ، بالكل از صفات ضرورى يك رجل دولتى و سياستمدار عادى عارى بود ، غلوّ در خردهگيرىهاى اخلاقى كه ناشى از علل دينى بود ( ترس از مسئوليت در برابر خداوند ، ترس از مسئوليت ريختن خون مسلمانان ) وى را
[ 244 ]
از اخذ تصميم باز مىداشت و گرايشى به مدارا در نهادش ايجاد كرده بود » 1 مورد تأمل قرار بدهيم ، زيرا با آن مختصات روحى على بن ابيطالب ( ع ) كه در اين مباحث مىبينيم ، او با تمام آگاهى و هشيارى و اختيار از مكتب ماكياولى بيزارى جسته است . عبارات پطروشفسكى كه پيش از جملات فوق در صفحه 50 گفته است چنين است :
« على تا سرحد شور و عشق پايبند دين بود ، صادق و راستگار بود . در امور اخلاقى بسيار خردهگير بود . از نامجويى و طمع و مالپرستى بدور بود و بىشك مردى دلير و جنگاورى با شهامت بود . . . على هم مردى سلحشور و هم شاعر و تمام صفات لازمه اولياء اللّه در وجودش جمع بود . » 1 آيا چنين شخصيتى مىتواند از اين رشد و كمال اعلاى انسانى دست بردارد و خود را در رديف اشخاص معمولى قرار بدهد ؟ او كه با نقطه مركزى دائره وجود انسانها سرو كار دارد ، چگونه مىتواند انعطاف و شكلپذيرى بىاساس و بىهدف انسانها را مورد بهرهبردارى قرار بدهد .