معناى سوم انكار خود
شايد اصطلاح « انكار خود » بعنوان يكى از معانى « از خود بيگانگى » باعث تعجب بوده باشد كه چگونه ممكن است انسانى خود را منكر شود ؟ ولى با يك دقت كامل درباره حماقتهايى كه در زندگى ما انسانها ديده مىشود ، تعجب مزبور مرتفع خواهد گشت .
مگر راسل در مصاحبه معروفش نمىگويد : كه تقريبا همه انسانها زاويهاى براى جنون در مغز خود دارند ؟ كسى كه مىبيند و مىداند كه ظلم بر انسانها ، ظلم
-----------
( 1 ) يونس آيه 23 .
[ 117 ]
به خود او است ، كسى كه مىداند فرار از تعهدها در حقيقت فرار از خويشتن است ،
كسيكه مىداند دروغ گفتن پديده ايست كه واقع نگرى و منعكس ساختن واقعيات را مختل مىسازد آيا اين انسانها منكر خود نيستند ؟ اگر منكر خود نيستند ، چرا با خود به مبارزه برخاستهاند ؟ و اين چه خصومت احمقانه ايست كه با خود براه انداختهاند ؟
اين مبارزه احمقانه غير از آن مبارزه منطقى است كه در مجراى تحول از خودهاى پست به خودهاى تكاملى ضرورت دارد ، چنانكه در مباحث « از خود بيگانگى مثبت » متذكر خواهيم شد .
انسانى كه مىبيند در درون او اشتياق شديدى به شناخت فلسفه و هدف زندگى زبانه مىكشد ، با اينحال مىخواهد اين اشتياق سازنده را با خاكستر تمايلات پا در هوا و لذايذ حيوانى زودگذر بپوشاند ، آيا اين انسان منكر خود نيست ؟ مسلم است كه پيكار و مبارزه با خود كه ناشى از انكار خود مىباشد ، يكى از پستترين موارد « از خود بيگانگى » است كه اگر تعليم و تربيتهاى سازنده نتواند اين درد را معالجه كند ، هيچ گامى در راه بهبود انسانها برنداشته است .
مگر قانونگذار روان آدمى نگفته است :
« وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ نَسُوا اللَّهَ فَاَنْساهُمْ اَنْفُسَهُمْ » 1 و نباشيد مانند كسانى كه خدا را فراموش كردند و در نتيجه خداوند هم خودهاى آنان را مورد فراموشى خودشان قرار داد . ) انكار آغاز و پايان و هدف هستى عامل همان « از خود بيگانگى » است ، كه افلاطون آن را « انكار خود » ناميده است .