عناصر موجوديت فرد و ابعاد آن
يك فرد از انسان موجودى است داراى : 1 حيات ، در مباحث « وسيله و هدف » هدف مطلق بودن حيات را تا آنجا كه شرايط فكرى ما ايجاب مىكرد ، مطرح و اثبات نموديم و گفتيم :
زندگى هر فردى آن حقيقت مطلق است كه مادامى كه به ضد حيات ديگران مبدل نشود و يا مادامى كه از نظر خود فرد در راه بدست آوردن هدف عالىتر از حيات شخصى ، مبدل به وسيله نگردد ، منطقه ممنوعهايست كه هيچ فرد و جامعه و قانونى نمىتواند در آن وارد شود .
2 استعدادها هر فردى از انسان داراى استعدادها و نيروهاى مثبت و سازندهاى است كه ميتواند در فهم جهان طبيعت و بهرهبردارى از آن و همچنين در اصطلاح زندگى خويش و ديگران بارور گردد .
3 ميخواهم ، شخصى دارد كه ملاك زندگى خود را در اشباع آن « ميخواهم » ميداند .
اين سه عنصر اساسى فرديت است كه نهصد مختص انسانى را كه در آغاز اين كتاب در مبحث « حقيقتى بنام انسانيت كه موضوع رسالت انسانى است با ماشين بودن انسان سازگار نمىباشد . » بيان كرديم ، اداره ميكند .
با اخلال بهر يك از عناصر سهگانه با مختصات مثبتى كه دارند ، اخلالى در موجوديت فردى انسان وارد مىشود . هر سيستم اجتماعى كه قيافه مبارزه با اين عناصر داشته و عامل نابود كننده آنها تلقى شود ، موجوديت فرد را در معرض متلاشى شدن و نابود گشتن قرار مىدهد . از طرف ديگر چون هر فردى عناصر و مختصات طبيعى و قانونى وجودى خود را حيات يا جلوههايى از حيات خويشتن ميداند لذا هر عاملى اعم از طبيعى و انسانى ، اگر با آن عناصر و مختصات تضاد بورزد ،
در صورتيكه از نيرومندى كافى برخوردار باشد ، حالت مقاومت و پيكار به خود
[ 156 ]
مىگيرد و اگر از بهره بردارى از همه ابعاد موجوديتش ناتوان بوده باشد ، احساس سر كوفتگى و وازدگى همواره رنج و شكنجهاش خواهد داد ، زيرا هر فردى چه آگاهانه و چه ناآگاه اين اصل را در درون خود ثابت ميداند كه : « اجتماع موقعى مىتواند اصيل و توجيه كننده من باشد كه موجوديت من را نفى نكند » روى اين اصل هر اندازه كه اجتماع مختصات فرد را بيشتر و منطقىتر بپذيرد ،
اصالت و هدف بودن آن اجتماع براى فرد قابل پذيرشتر خواهد بود . بالعكس ،
با حذف هر گونه مختص فردى ، اجتماع حذف كننده اصالت و امتياز را در نظر فرد از دست خواهد داد [ 1 ] در نتيجه اين قالبگيرى نابجا ، دگرگونى احساس طبيعى فرد درباره جامعه كه خود را جزء واقعى آن جامعه مىدانست ، حتمى ميباشد . او خود را يك حلقه فاقد « من » كه با عوامل جبرى به حلقههاى زنجير اجتماع پيوسته است ، تلقى خواهد نمود ، نه جزء واقعى و اختيارى آن .
اين موجود شكست خورده براى جبران ورشكسته شدنش يا در خيالات و رؤياهاى بى سرو ته غوطهور خواهد گشت و يا يأس و نوميدى رنگ حياتش را مات نموده ، براى رهايى از شكنجه احساس پوچى ، دست به عوامل گوناگون تخدير خواهد زد ، اگر چه اين تخدير با توسل به بازيگرىهاى عالى ذهن مانند فلسفه پردازى و غيره بوده باشد . افرادى هم پيدا مىشوند كه اگر نيروى حياتشان جوشش خود را از دست نداده و عناصر سطوح عميق شخصيتشان تباه نشده باشد ، ممكن است با يك انفجار درونى يكى از دو حالت زير را در مقابل اجتماع پيدا كنند :
حالت يكم مثبت و سازنده كه به دگرگونى سودمند اجتماع مىانجامد .
حالت دوم منفى و ويرانگر كه موجب بروز وضع روانى درّندهاى گشته اجتماع را قاتل خود مىپندارد و تكاپويى جز از بين بردن قاتلش نميشناسد .
( 1 ) اين اصل در ماده بيست و نهم از اعلاميه جهانى حقوق بشر چنين آمده است :
« هر كس در مقابل آن جامعهاى وظيفه دارد كه رشد آزاد و كامل شخصيت او را ميسر سازد . »
[ 157 ]
از طرف ديگر ، گذشت قرون و اعصار فراوان بر زندگى اجتماعى بشر و ظهور پيامبران عظام و نوابغ مصلح واقعى ، مختصات عالى زندگى اجتماعى را روشن نموده و بخوبى اثبات كرده است كه زندگى اجتماعى به اضافه اينكه قانون ضرورى حيات آدمى است ، باز كننده ابعاد مغزى و روانى انسانها نيز ميباشد و اگر بر فرض محال بشر ميتوانست پس از تولّد به تنهايى زندگى كند ، هرگز بآن همه پيشرفتهايى كه در زندگى اجتماعى نايل شده است ، دست نمييافت .