معناى يكم جهل و نا آشنايى با خود
متأسفانه « از خود بيگانگى » به اين معنا ، با نظر به عوامل فردى و تربيتها و انگيزههاى اجتماعى و محيطى با انواع گوناگونش ، اكثريت چشمگير انسانها را در برگرفته است . چنين مىنمايد كه باضافه دعوتها و تبليغات جدّى پيامبران الهى كه درباره شناخت خويشتن بوده ، داد و فرياد عظماى انسانيت از نويسندگان وادها گرفته تا نويسنده « انسان موجود ناشناخته » ، با اينكه تا امروز هم ادامه دارد ، در اقليتهاى بسيار محدود اثر گذاشته و چنگال اين نوع « از خود بيگانگى » را از گريبان اكثريت نزديك به اتفاق همه دورانها بر كنار نكرده است . از همين جا است كه با اطمينان مىتوان گفت : هيچ ايدهئولوژى و مكتبى مادامى كه نتواند آيينه صيقلى شدهاى براى شناساندن خود انسانها به دست بگيرد و سپس بايستىها و شايستىهاى خود را عرضه نمايد ، كار قابل توجهى انجام نخواهد داد .
ممكن است در اين مبحث اعتراضى وارد شود كه مگر همه دانشمندان و فلاسفه در هر مكتبى كه باشند ، اتفاق كلمه در اين معنا ندارند كه مجهولاتى در حقيقت موجوديت انسان وجود دارد كه تاكنون حلّ نشده و پس از اين هم حل شدنى بنظر نمىرسند ، با اينحال چگونه مىتوان « از خود بيگانگى » ناشى از « خود ناآشنايى » را از قلمرو انسانى ريشهكن نمود ؟
[ 114 ]
پاسخ اين اعتراض با نظر به كيفيّت « خود آشنايى » روشن است ، زيرا پديده حيات آدمى اين مختصّ شگفتانگيز را دارد كه همواره بمقدار حدّاكثر توانايى در معرفت كه فلسفه بنيادين هستى او را روشن بسازد باضافه تعهد در آن مقدار از معرفت ، « آشنايى با خود » پيدا كرده و از درد « از خود بيگانگى » نجات پيدا مىكند . بارقههايى از حيات همواره افق حيات را بآن اندازه كه ميدان تكاپو براى كمال را باز كند ، روشن مىسازد .
دليل يقين آور اين ادّعا اينست كه انسانهاى هشيار و سازنده خود و تاريخ هرگز ادّعاى « خود آشنايى » صد درصد نداشتهاند و بلكه با نظر به زندگى عينى و معرفتى كه از آنان بياد داريم ، نمىتوانستند چنين ادّعايى داشته باشند ، مخصوصا با نظر به اينكه قوانين و فعّاليتها و نمودهاى روانى زيادى در دورانهاى اخير نصيب بشريت گشته است ، ولى انسانهاى پيروزمند تاريخ با بثمر رسانيدن « خود آشنايى » محدودشان مفيدترين گامها را برداشتهاند .