اينست آن حياتى كه از ناچيزترين حركات مژگان تا عالىترين فعاليت مادى و روحىاش ميتواند تجسم يافته قانون بوده باشد
چنان زى كه اگر سخنى بگويى جملهاى از قانون باشد . اگر كردارى انجام بدهى ، شايسته آن كليّت باشد كه انسانها آن را قانون زندگى براى خود تلقى كنند . چنان بيانديش كه انسانها بتوانند از تحقق عينى آن انديشه ، قانونى براى خود اتّخاذ كنند . مستهلك شدن نيروها و استعدادها و غرايز گوناگون در زير پاى عوامل جبرى و پاشيده شدن آنها در حركات و سكنات و گفتههاى جزئى و شخصى كه از حق و قانون آبيارى نشود ، جز تباهى زندگى خود و ديگران چه نتيجهاى در برخواهد داشت . و بقول جلال الدين مولوى :
غافلى آگه ز زخم خود نهاى
تو عذاب خويش و هم بيگانهاى
ممكن است باين مسئله اعتراض كنيد و بگوئيد كه : پديدهها و حركات و سكنات و انديشهها و خيالات جزئى و شخصى با كلّى بودن قانون سازگار نميباشد ،
بنابراين قانون بودن همه شئون زندگى چه معنا مىدهد ؟
پاسخ اين اعتراض با دقت در معناى قانون و موارد تطبيق آن بخوبى روشن است . ما مىتوانيم تجسم قانون را در همه شئون زندگى آدمى به تجسم آن در پديدهها و جريانات و روابط عالم طبيعت تشبيه كنيم . آنچه كه از عالم طبيعت مىبينيم و لمس مىكنيم ، جز حوادث و موضوعات جزئى و مشخص نيست ، در صورتى كه اگر بخواهيم به قانون عالم طبيعت اشاره كنيم ، تنها بهمان حوادث و موضوعات جزئى در حال جريان مشابه اشاره خواهيم كرد . يعنى طبيعت تجسّم يافته قانون است . همچنين زندگى آدمى از نظر تكاملى بجايى مىرسد كه تجسم محض قوانين عالى انسانى مىگردد .
براى اثبات چنين عظمتى در انسان ، كافى است كه به تاريخ حيات عظماى تكامل يافته انسانها بنگريم ، خواهيم ديد : حتّى مردم شكل پوشيدن لباس و آشاميدن
[ 220 ]
آب و سبك گفتار و راه رفتن آن عظما را زير نظر گرفته ، و مىكوشيدند كه در همين امور ناچيز و بىنياز از تقليدهم ، از آنان پيروى نمايند . اگر منعكس ساختن عينى آن امور امكان پذير نبود ، حدّاقل بعنوان واقعيات قانونى بآن امور مىنگريستند .
مضمون جمله پنجم از گفتار « على بن ابيطالب عليه السلام » عالىترين نمونه براى اتّخاذ قانون از زندگى يك انسان است كه مىتوان آن را بدون چون و چرا پذيرفت ، زيرا تفسير و توضيح شخصيت آن بزرگوار حتى بوسيله دشمنانش جواب هر چون و چرا را داده است .
مىگويد : « من بمبناى برهان روشن پروردگارم حركت ميكنم . » بلى قطعا چنين است كه مىگويد ، زيرا او است كه در همه زندگيش حتى يك لحظه هم از ياد خداوندى غافل نيست ، اوست كه آنهمه حكمت و مضامين عالى الهى را نه از روى توهمات و تخيلات ، بلكه از اعماق عقل و وجدانش بيان مىكند و چنانكه در مجلد دوم خواهيم ديد حقايقى را كه او در الهيّات مطرح مىكند ، روشنگر آنست كه زندگى او جز در گرايش ربانّى و پروازهاى ملكوتى سپرى نشده و همه شئون طبيعت و زندگانى طبيعى او و در حال ارتباط با انسانها در پيشگاه الهى صورت گرفته است . چنين شخصيتى تجسّم يافته حق و قانون است كه مىتواند ملاك حق و تفكيك آن از باطل بوده باشد . بهمين جهت است كه جلال الدين مولوى درباره او مىگويد :
تو ترازوى احد خو بودهاى
بل زبانه هر ترازو بودهاى