تفسير « از خود بيگانگى » و انواع آن
اصطلاح معمولى امروزى درباره « از خود بيگانگى » كه موجب تنفّر و تأسف مىباشد ، عبارت است از فقدان خود ، يا بعضى از عناصر خود ، در مجراى تأثّر از عوامل ربايندهاى كه دست به كار مىشوند و انسان را از خود بيگانه و محروم مىسازند . بدانجهت كه در تعريف مزبور مفاهيم عمومى بكار رفته است ، لذا نميتواند تعريف علمى دقيق براى « از خود بيگانگى » محسوب شود . پس ما مجبوريم روش تحليلى دقيقى را در شناخت « از خود بيگانگى » پيش بگيريم .
با نظر به قرار گرفتن خود در مجراى دگرگونىها و مورد آگاهى يا مجهول
( 1 ) معانى كه براى اصطلاحات فوق گفته شد ، با صرف نظر از مناقشات لفظى است ،
زيرا منظور ما بيان آن معانى و توضيحى درباره آنها است و در عين حال پرونده بحث باز است .
[ 113 ]
بودن آن ، هشت معناى مختلف را براى « از خود بيگانگى » مطرح كنيم . اين هشت معنا بر دو نوع اساسى استوار شدهاند :
نوع يكم « از خود بيگانگى » منفى .
نوع دوم « از خود بيگانگى » مثبت .