مسئله سوم مقصود از تجدد « خود » ها يكى پس از ديگرى در مسير تكاملى چه معنائى دارد ؟
[ 129 ]
آيا واقعا « خود پيشين » نابود مىشود و « خود جديد » مشغول فعاليت مىگردد و هر « خود جديد » خود پيشين را از صفحه درون بكلّى ميراند و انسان از آن « خود رانده » شده بيگانه مىگردد ؟ اين سئوالى است كه تا كنون پاسخ دقيق به آن داده نشده است . آنچه كه از مطالعه مباحث مربوطه به دست مىآيد اينست كه « خود رانده شده » منفى مىگردد و انسان از آن « خود » بيگانه مىشود ،
بعنوان نمونه چند بيت را از جلال الدين مولوى متذكر مىشويم :
از انا چون رست شد اكنون انا
آفرين بر آن اناى بىعنا
زان اناى بىعنا خوش گشت جان
شد جهان او از اناى اين جهان
كى شود كشف از تفكر اين انا
اين انا مكشوف شد بعد الفنا
گرز بر خود زن منى را در شكن
زانكه پنبه گوش آمد چشم تن
باز مىگويد :
تا نميرى نيست جان كندن تمام
بىكمال نردبان نايى به بام
بىحجابت بايد آن اى ذو لباب
مرگ را بگزين و بر در آن حجاب
نى چنان مرگى كه در گورى روى
مرگ تبديلى كه در سورى روى
مرد چون بالغ شد ، آن طفلى بمرد
رومئى شد صبغه زنگى سترد
خاك زر شد هيئت خاكى نماند
غم فرح شد خار غمناكى نماند
پس قيامت شو قيامت را ببين
ديدن هر چيز را شرط است اين
تا نگردى اين ، ندانيش تمام
خواه آن انوار باشد يا ظلام
عقل گردى عقل را دانى كمال
عشق گردى عشق را بينى جمال
و در ابيات مشهورش چنين آمده است :
از جمادى مردم و نامى شدم
وز نما مردم ز حيوان سر زدم
مردم از حيوانى و آدم شدم
پس چه ترسم كى ز مردن كم شدم
حمله ديگر بميرم از بشر
تا بر آرم از ملايك بال و پر
از ملك هم بايدم جستن ز جو
كل شىء هالك الاّ وجهه :
بار ديگر از ملك پرّان شوم
آنچه آن دروهم نايد آن شوم
[ 130 ]
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گويدم انّا اليه راجعون :
و در توصيف تكامل آنجا كه بعد هندسى را نفى مىكند مىگويد :
در صف معراجيان گر بيستى ( بايستى )
چون براقت پر گشايد نيستى
( عامل پرواز به مافوق طبيعت )
نى چو معراج زمينى تا قمر
بلكه چون معراج كلكى تا شكر
نى چو معراج بخارى تا سما
بل چو معراج جنينى تانها
از طرف ديگر معناى علمى عمومى تحوّل هم منظور جلال الدين را ميرساند كه عبارت است از جريان منفى و مثبت در زنجير تحول . بنابراين ، بيگانگى از خود گذشته در حقيقت از آن جهت است كه از صفحه هستى بيرون شده است . ولى بنظر ميرسد كه جاى تأمل بيشترى در اين مبحث وجود دارد و نمىتوان اين مبحث بسيار اساسى را با تقليد و خوش گمانى افراطى درباره شخصيّتهاى بزرگ ،
برگذار كرد . و بهر حال ما يك نظريه ديگر را مطرح مىكنيم و پرونده اين مبحث را باز مىگذاريم .
آن نظريه بتوضيحى نيازمند است كه در زير مطرح مىكنيم :
تصور اينكه « خود » هاى گذشته واقعا از قلمرو هستى به نيستى محض خزيدهاند ،
فوق العاده دشوار است ، زيرا اولا چنين نيست كه همه عناصر و شئون خود گذشته ،
پست و ناقص بوده و در ظهور « خود جديد » بايستى آنها معدوم محض شوند ،
بلكه دو نوع از عناصر و شئون « خود گذشته » قابل بهرهبردارى در خود جديد مىباشند :
نوع يكم عناصر و شئونى هستند كه مانند مصالح محكمى در ساختمان « خود جديد » بكار ميروند ، مانند قوانين علمى و جهان بينىها و آرمانهاى صحيح .
نوع دوم بوجود آمدن مقدمات و جوانه زدن ريشههاى استعدادها براى تشكّل « خود جديد » كه مسلما مانند پايههايى براى « خود جديد » مىباشند .
ثانيا آن « خود ثابت » در درون ، كه از گذشت ساليان عمر و تحولات
[ 131 ]
متنوع درونى بر كنار است ، كدامين « خود » است ؟ انسانى در 10 سالگى جنايتى را مرتكب مىشود ، با اينكه تا دوران 80 سالگى ممكن است از دهها خود عبور كرده باشد ، باز خود را جنايتكار ميداند و ميگويد : آن جنايت را من مرتكب شدهام و اگر جنايتى را اوّلين روز سنّ قانونى مرتكب شود ، قوانين كيفرى در 80 سالگى گريبان او را مىگيرد و مىگويد : تو جنايتكار هستى و او نمىتواند خود را از اين كيفر كنار بكشد بدليل آنكه از زمان جنايت تا كنون شصت و چهار سال گذشته و صدها بار خود من دگرگون شده است [ 1 ]