يك نظر اجمالى به تاريخ مفهوم « از خود بيگانگى »
اصطلاح « از خود بيگانگى » اگر چه نمايش تازهاى در علوم انسانى امروزى دارد ، ولى اندك تتبّع در سرگذشت انسانها اثبات مىكند كه معناى واقعى اين اصطلاح ، تاريخى بس كهن دارد و انسانهاى قرون و اعصار گذشته نيز آن معنا را مىشناختهاند و مورد محاسبه قرار مىدادهاند . مسلم است كه اگر ما معناى « از خود بيگانگى » را از دست دادن خود بجهت نادانى درباره آن ، يا بجهت شكست در مقابل عوامل نيرومندتر ، يا بجهت عوامل تحول كه باعث تجدّد خودها مىشود ،
منظور نماييم ، بايستى اعتراف كنيم كه همه معانى سهگانه مزبور براى « از خود بيگانگى » از قديمترين دورانهاى تاريخ بشرى وجود داشته است . اگر از اين ملاحظه علمى قياسى قطع نظر كنيم ، خواهيم ديد اصطلاح « از خود بيگانگى » در اشكال مختلف آن نيز تاريخى بس طولانى دارد .
اين اصطلاح را در شكل تندترى در عقايد اجتماعى افلاطون مىبينيم :
« كسى كه نمىداند از كجا آمده است و چيست آن هدف و ايدهآل مقدسى كه بايستى خود را براى تحصيل و پيروى از آن هدف تمرين و تربيت نمايد ، منكر خويشتن
[ 109 ]
است 1 . در يكى از اسطورههاى آفريقايى چنين مىخوانيم :
« ئوگ بو ئين با » زنى نازا است ، بخاطر تولدّ دوباره خود ، راهى سفر به سوى خداوند مىشود . او بر نقص خويش آگاه است ، از وجود آن رنج مىبرد و از ترميم آن خود عاجز است . در راه حتى گرسنگى و تشنگى مىكشد ، در چندين مرحله و خوان بايد بخاطر تجهيز و تقويت و كمال خود پيكار كند و با زورمندانى پنجه نرم كند . تازه پس از موفقيت در همه اين مراحل مىتواند اميدوار باشد كه از مراحل پايين و فرودين ، به مراحل عالىتر نائل آيد و سرانجام بسوى خدا باز گردد . » « در اسطوره « ئيجاو » هنوز زندگى زمينى ، خود حجاب و پرده حائل و مانع ميان انسان و خدا بشمار مىرود ، سالك تا از اين زندگى نميرد ، به معاد در فراز قوس صعود نخواهد رسيد ابديت ، روح » 2 .
چند موضوع در عبارات فوق بايستى مورد دقت قرار بگيرد :
1 « تولد دوباره خود » .
2 « آگاهى به نقص خود » .
3 « رنج بردن از آن نقص » .
4 « ناتوانى از ترسيم خود » .
5 « اعتلاء از مرحله پايين به مرحله عالى » .
مسلم است كه در همه موضوعهاى پنجگانه مضمونى از احساس « از خود بيگانگى » وجود دارد ، يعنى احساس بيگانگى از خود پست .
اين گونه سير تحولى از خودها را در اوپانيشادها نيز مىتوان سراغ گرفت . دكتر تاراچند تحت عنوان « تعليمات اوپانيشاد : چنين مىنويسد :
-----------
( 1 ) كتاب سياست ارسطو ص 20 مقدمه سانتهيلر در مقايسه فلسفه اجتماعى و سياسى دو فيلسوف ارسطو و افلاطون . ترجمه عربى
-----------
( 2 ) آفريقا افسانههاى آفرينش تأليف يولى باير ترجمه ژ . آ . صديقى ص 227 و 228 .
[ 110 ]
« بنابر عقيده اوپانيشاد زندگى حجّ است و بشر كسى است كه به حجّ مىرود .
نقطه مبدء اين سفر حالت مادّى است . در آغاز بشر اسير طبيعت است و در چنگال قوانين آن گرفتار مىباشد و نظم طبيعت بر جميع شئون حياتى او حكمفرمائى مىكند . تمام زندگى و وجود او مثل حيات موجودات ديگر دستخوش و محكوم قوا و عواملى است كه نمىتواند آنها را بشناسد و بهمين سبب قادر نيست كه آنها را تحت فرمان خويش درآورد ، از اين منزل عازم سفرى پرشور مىگردد كه سراسر راه آن پر از موانع و پرتگاهها است . منازل ظاهرى اين سفر چهار مرحله زندگى « آشرم » يعنى طالب علم و رئيس خانواده و خلوتگزين و تارك دنيا ( پا بر سر جهان نهاده ) مىباشد . و جنبه باطنى آن سير و سلوك روح در طريقت براهمن است كه از وادى تاريك و ژرف نادانى و كثرت ، صعود نموده به مدارج عاليه صفا مىرسد كه در آنجا خورشيد وحدت جاودانه مىتابد » 1 .
بديهى است كه در اين سير و سلوك ، آدمى خودهاى زيادى را پشت سر مىگذارد و با آشنايى با هر خود جديد از خود رانده شده بيگانه مىگردد .
دكتر تاراچند كلمه بيگانگى را در ص 304 از مأخذ زير در تفسير اوپانيشاد چنين آورده است :
« روح فردى ( روحى كه آزمايش حيات است ) در اصل همان روح اعلاى كلّى است ، منتهى با جسم مرتبط گشته و اعراض بر آن غالب شدهاند و بدين سبب موقتا اصل خويش را از ياد برده است . اين بيگانگى را مراحل مختلفى است » اين « از خود بيگانگى » مورد اعتقاد عده فراوانى از الهيون قديم و جديد شرقى و غربى مىباشد .