توضيح جملهاى از ابن ابى الحديد
« هر مكتب و هر گروهى خود را به او منسوب مىسازند . . و حتى فلاسفهاى كه از ملت اسلامى نيستند او را تعظيم مىنمايند » اين انتساب و پيوستن به دو عامل بسيار مهم تكيه مىكند :
عامل يكم عظمت شخصيت على ( ع ) و صدق محض بودن و رهايى او از هر گونه تمايلات سرنگون كننده و آزادى او از همه زنجيرهاى خودخواهى و محيطى و تاريخى و سنّتهاى بىاساس قومى . همچنين محبوبيت انسانى فوق العاده او بعنوان نمونه كامل يك انسان الهى .
عامل دوم كه افراد فراوانى از درك آن ناتوان مىباشند : يك اصل اساسى است كه هر اندازه افق ديد يك شخصيت وسيعتر و در برگيرنده جنبههاى متنوع شئون بشرى بوده باشد ، بهمان اندازه مكتبها و گروهها بسوى او جذب مىشوند .
زيرا اصول و مبانى عالى عالم هستى و زندگى بشرى ، مانند آبحياتى است كه حدّاقل در مقام ادّعاء و يا اعتقاد ، سيراب كننده هر مكتب و ملّتى است ، بهمين جهت است كه هر شخصيتى كه نشان دهنده آن اصول و مبانى عالى بوده باشد ،
تكيهگاه انسانهاى جهان بين و مكتبها و گروهها تلقى مىشود . بعنوان مثال :
ملاحظه اين مطلب كه قدرت بزرگترين عامل « خود محورى » است و قدرت باعث مىشود كه آدمى خود را مافوق قوانين و مقررات و حق و عدالت تلقى كند ،
براى هيچ انسان آگاهى پوشيده نيست . و با ديدن اين پديده كه منبع تمام دردهاى جوامع بشرى تلقى كردن قدرتمند خود را در مافوق حق و عدالت است ، اين اصل اساسى كه قدرت نبايد خود را مافوق عدالت و حق تلقى كند ، بعنوان حياتىترين اصل و قاعده براى همه مكتبها و گروههاى صاحبنظر در مسائل انسانى ثابت شده است .
بهمين جهت است كه وقتى كه مكتبها و عموم علاقمندان به زندگى عادلانه و هماهنگ انسانها ، اصل مزبور را در گفتار و كردار يك فرد ببينند ، قطعى است كه بطرف او جذب مىشوند .
[ 186 ]
على بن ابيطالب مردى است كه نه تنها در گفتار معمولى از اين اصل حياتى دفاع كرده است ، بلكه با بيان و استدلالهاى گوناگون همه ابعاد اصل مزبور را براى بشريت باز كرده است . حتّى تنها به باز كردن ابعاد اصل مزبور با اصطلاحات فلسفى و چهره حكيمانه قناعت ننموده ، سرتاسر زندگيش چه در پديدههاى جزئى و چه در مسير كلّى زندگى ، گرايش عاشقانه بآن اصل داشته تا جائى كه به جهت مراعات قانون منع « قصاص پيش از جنايت » حيات خود را از دست داده است . او با اينكه از سوء قصد ابن ملجم مرادى درباره او اطلاّع داشت او را زندانى نكرد و نكشت ، بلكه هر موقع كه او را مىديد اين شعر را مىخواند :
اريد حبائه و يريد قتلى
عذيرك من خليلك من مراد
در بعضى از تواريخ بجاى حبائه ( كه بمعناى بخشش است ) « حياته » آمده است كه بمعناى زندگى او است ترجمه شعر اينست : ( من زندگى [ يا بخشش به او را ] مىخواهم ، او مرگ مرا ، تو از يار مرادى عذر اين نيّت پليدش را بپرس . ) اى فرزند ابيطالب ، چرا فلاسفه و حكماء و مكتبهاى انسانى بتو عشق نورزند ؟
مگر تو نيستى كه يك عمر به انسانها عشق ورزيدى و سوختى ، كدام انسانها ؟
آنانكه نه تنها به تو عشق نورزيدند ، بلكه كوشش ترا در تحريك آنان بسوى كمال ،
ناگوار تلقى مىكردند و از تو روى مىگرداندند و براه خود مىرفتند ، تو با دلى پرهيجان و ديدگانى پر از اشك سوزان بدنبال آنان نگريسته و ميگفتى فاين تذهبون آخر كجا مىرويد ؟ چرا از حق و عدالت گريزانيد ؟ آخر در انسان شدن چه ديديد كه با آن بمبارزه برخاستيد ؟ اى فرزند ابيطالب ، چرا معشوق هشياران در ميان مستان نباشى ؟
مگر تو نبودى كه عمرى در نجات دادن انسانها از درد « از خود بيگانگى » به تكاپو افتادى و رنجها كشيدى و دست از لذايذ دنيا برداشتى و از سرورى و زمامدارى جهانى بزرگ چشم پوشيدى .
مگر تو نبودى كه در راه آشنا ساختن انسانها با « من حقيقى » شان ، و تعهد
[ 187 ]
فطرى كه درباره تكامل خويشتن داشتند ، كوششها كردى ، بلكه « خود » از دست رفته آنان را به خودشان برگردانى .
تاريخ كسى را جز تو سراغ ندارد كه براى آشنا ساختن انسانها ، با « من حقيقى » شان ، اينهمه جلال و جمال و ارزش در « من حقيقى » را نشان بدهد .
كدامين حكيم و فيلسوف و مكتب است كه بانسان و انسانيت مانند تو جدّى بنگرد ؟ آنان با همه اقتدار فكرى و صرف نيروهاى مغزى اگر هم جدّى بودن جهان هستى را اثبات مىكنند ، تا اهميت انسان را كه جزئى از آن است ، اثبات نمايند ، با اينحال اين اثبات و استدلال از حدود فعاليتهاى تعقّلى محض تجاوز نمىكند . حال آنكه تو جدى بودن جهان و موضوع انسان را همانگونه مىبينى كه خود جهان و انسان را . بهمين جهت است كه سرتاسر عالم هستى براى تو جلوهگاه عظمت الهى بود و انسان قلب اين جلوهگاه : آيا مىتوان درباره جهان و انسان جدّىتر از اين نگريست كه هر جزئى از آن دو نشان دهنده خدا است ؟
آرى شايسته تست كه بگوئى : ما رايت شيئا الا و رايت اللّه معه ( در اين جهان چيزى را نديدم ، مگر اينكه خدا را با او ديدم ) .