مسائل حياتى كه تقليد در آنها كشف از تباهى زندگى ميكند
انسانها مسائل حياتى دارند كه تقليد در آنها . مساوى نابود كردن طعم حيات و فلسفه بنيادين آن است . اين مسائل بطور كلى بدينقرار است :
1 من در عين حال كه در ميان عوامل محيطى و اجتماعى و پديدههاى ريشه دار تاريخى زندگى ميكنم و از هر طرف با عوامل متنوعى در تفسير و توجيه زندگى احاطه شدهام ، داراى حيات ميباشم . و من بايد در ادامه حياتم بكوشم .
تقليد در اين مسئله ، مساوى عدم احساس حيات واقعى است .
2 دلايل لازم و كافى وجود دارد و اثبات ميكند كه حيات من در اين برهه از زمان كه زندگى ميكنم ، مانند قارچ خودرو از زمين نروئيده و يا مانند باران از ابرهاى فضائى بر روى زمين نباريده است . اين حياتى كه من دارم ، از رهگذر بسيار پر پيچ و خم ميلياردها رويداد در طبيعت از كانال معينى به اين موقعيت فعلى رسيده است . من اگر هم نتوانم پاسخ هفت ميليون چرا ؟
را كه از آغاز حيات و رشد آن تا كنون درباره پديده حيات مطرح ميشود ،
بدهم ، حد اقل بايستى تفسير و توجيه منطقى براى آن داشته باشم .
3 من بايستى تكليف خود را در برابر اين سؤال كه جدى ترين سئوالات بشرى است روشن بسازم كه هدف نهائى اين زندگى چيست ؟ .
[ 22 ]
4 چون انواع بيشمارى از چگونگى زندگى انسانها را مشاهده ميكنم كه بر دو قسمت مهم ( حيات قابل تفسير منطقى و حيات يله و رها در ميان عوامل طبيعت و همنوع ) تقسيم ميگردند ، بايد با آگاهى و دليل قانع كننده يكى از دو قسم را انتخاب نمايم .
5 اگر توانستم آن قسم از حيات را انتخاب كنم كه قابل تفسير منطقى است ، بطور قطع اين سئوال كه « از كجا آمدهام ؟ براى چه آمدهام و بكجا ميروم ؟ » مطرح خواهد گشت و بدون حل منطقى اين سئوال ، حيات من نه از نظر معرفت و نه از نظر عمل قابل تفسير و توجيه نخواهد بود .
6 آيا بجز دو پديده احتياج و سود شخصى ، علت قابل قبول براى پيوستن انسان به انسان ديگر و گسيختگى آندو از همديگر وجود دارد ؟ .
7 تعديل امتيازات سودمند كه در اين زندگانى ممكن است بدست بياورم ، بر چه پايهاى استوار ميباشد ؟
8 با قطع نظر از يقين صد در صد به نظم و معقول بودن جهان هستى كه در آن زندگى ميكنم ، حد اقل يك نگرانى و احتمال كاملا جدى و محرك درباره وابستگى من به موجود برين و آفريننده و كوك كننده اين ساعت بزرگ كه جهان ناميده ميشود ، وجود دارد كه بجهت با اهميت بودن موضوع اين نگرانى و احتمال محرك تر از محكمترين يقينها ، ضرورت قاطعانه دارد كه ارتباط خود را با آن موجود برين روشن بسازم و مطابق آن عمل نمايم . حل اين مسائل كه بايد آنها را هشت ركن اساسى حيات ناميد ، با شناختهاى تقليدى و قرار گرفتن در جاذبيت شخصيتها امكان پذير نميباشد . بهر شكل است و با هر وسيلهاى كه ممكن است بايد رهبران و مربيان اين مسائل هشتگانه را با جانهاى آدميان آشنا بسازند . ميتوان گفت : با آشنائى جدى و منطقى انسانها با اين مسائل است كه ميتوانيم دست به قلم برده و نوشتن تاريخ انسانى را آغاز كنيم و اگر بخواهيم تاريخ گذشته انسانى بشر را روى كاغذ بياوريم ،
[ 23 ]
حتما بايد سرگذشت آن انسانها را بنويسيم كه طعم اين مسائل را چشيده و حيات خود را در روشنائى اين مسائل هم از نظر شناخت و هم از نظر عمل توجيه نمودهاند . ما از تقليد بازى انسانها در اين مسائل وحشت داريم و رنج ميبريم نه از تقليد منطقى در ديگر شئون حيات كه با داشتن شرايطش امريست ضرورى و اجتناب ناپذير . و بجهت بى اهميت تلقى كردن شناخت حقيقى و مستقيم درباره مسائل هشتگانه بوده است كه اكثريت قريب به اتفاق انسانهاى جوامع ،
همواره به داشتن « من تقليدى » قانع و دلخوش بودهاند :
يك چند به تقليد گزيدم خود را
نا ديده همى نام شنيدم خود را
با خود بودم از آن نديدم خود را
از خود بدر آمدم بديدم خود را
1