علت اقليت اسف انگيز صاحب نظران بى نياز از تقليد
امروزه سرتا سر جوامع به تقليد نيازمند است . زيرا در هر قلمروى از شئون بشرى كه در نظر بگيريم ، عده اشخاصى كه شناختهاى آنان از روى دلايل علمى و بطور مستقيم ، آنها را درك ميكنند ، در اقليتند . اگر كسى ادعا كند كه يك صد هزارم انسانهائى كه احتياج به شناخت مسائلى در يك رشته از شئون زندگى مانند علم و هنر و صنعت و اخلاق و مذهب و حقوق و سياست ،
از شناخت مستند به دلايل علمى مستقيم برخوردارند ، اين ادعا كننده خيلى خوشبين است . ميتوان گفت : اگر يك نسبت سنجى منطقى درباره شماره
[ 20 ]
انسانها و بودجهها و انرژيهاى گوناگون و تحريكات و حماسههائى كه در اين قرن براى بوجود آوردن انسانهاى صاحبنظر به عمل آمده است ، با محيط بسيار محدود 200000 نفرى آتن يونان باستان و كوشش و صرف انرژى براى بوجود آمدن صاحب نظران آن جامعه بكار رفته است ، انجام بگيرد ، عقب ماندگى مغزهاى بشرى از داشتن صاحبنظران واقعا اسف انگيز خواهد بود ، زيرا در محيط محدود آتن آن دوران در زمان محدودى ، چند شخصيت در رديف ارسطو و افلاطون و سقراط و و اقليدس و اقليدس ميگارى و متفكران رواقى ، شكوفان ميشوند و بنيان فلسفهها و جهانبينىهاى مغرب زمين امروز را پى ريزى ميكنند و ميروند ، در صورتيكه چهار ميليارد و نيم نفوس كره زمين در دوران ما با آنهمه وسايل شگفت انگيز و بودجهها و تحريكات جدى و دانشگاههاى بيشمار و آموزشگاههاى سرسام آور و كتابخانهها و آزمايشگاهها و صدها نوع وسيله تحصيل شناختهاى علمى مستقيم ، گمان نميرود هر محيطى كه حتى بيش از بيست ميليون جمعيت داشته باشد ، ده شخصيت كاملا صاحبنظر داشته باشد . بهر حال غير از صاحبنظران هر جامعهاى كه در اقليت بسيار اسفناكى هستند ، همه و همه در شئون حياتى محتاج به شناخت ، مقلد و پيرو ميباشند . اصل تقليد و پيروى با در نظر گرفتن امكانات و استعدادها را ميتوان بعنوان يك ضرورت غير قابل اجتناب مطرح كرد ، ولى آنچه كه قابل چشم پوشى نيست و رهبران و صاحبنظران نميتوانند درباره آن معذور بوده باشند ، تعميم دادن به ضرورت تقليد درباره همه مسائل و موضوعات است كه امروزه به تقليدى بودن خود حيات منجر شده است . شما وقتى كه اين جمله سارتر را مىبينيد كه ميگويد : « زندگى هدف ندارد ولى بايد زندگى كرد » شايد آنچه كه بذهن شما خطور نميكند ، اينست كه اگر بشريت اين جمله سارتر را بپذيرد و سارتر را نماينده بيان وضع واقعى خود بداند ، با صراحت قاطعانه ورشكستگى حيات خود را اعلام ميدارد . حيات و تقليد آيا گمان ميبريد كه اين بانگ واى شوم كه اميدوارم براى شهرت طلبى در ميان جوامع
[ 21 ]
گفته شده است [ نه بعنوان ابراز واقع ] در همان مقاله و كتاب در شكل كلمه و جمله بخواب عميق فرو ميرود و هيچ اثرى ويرانگر در حيات آدميان بوجود نميآورد ؟ آيا امثال اين جملات بمثابه دست بردن به كليد پرتاب اتمهاى هيدروژن نيست ؟ آيا امثال اين جملات دستورى كه « زندگى هدف ندارد ولى بايد زندگى كرد » عبارت ديگرى از « بايد خودكشى كرد و مرد » نيست ؟ آخر چه ميگوئيد ؟ ميگوئيد : حيات و تقليد ؟ اصلا معناى اين جمله را كه ميگوئيد ، درست درك ميكنيد ؟