ماداميكه اجتماع و آشيانه زندگى خود را نشناختهايد ، رهبر واقعى خود را تشخيص نخواهيد داد و بالعكس .
مگر در روى اين كره خاكى زندگى نميكنيد ؟ مگر با روابط گوناگون با همنوع خود در تماس نيستيد ؟ مگر معناى زندگى را درك نكردهايد ؟ آيا هنوز ضرورتها و شايستگىهاى زندگى اجتماعى را ياد نگرفتهايد ؟
آيا مشاهدات و تجارب زندگى گذشتگان و ساير اقوام و ملل ، تاكنون نتوانسته براى شما اصول و قوانين حيات را قابل لمس بسازد ؟ شما مگر خودتان را انسان نناميدهايد ، اگر واقعا انسانيد چطور معناى عدالت و لزوم آن در زندگى فردى و اجتماعى ، براى شما قابل درك نشده است ؟ شما كى و با كدامين عوامل ميخواهيد سود و زيان خود را بشناسيد ؟ چه علت دارد كه نميتوانيد خودتان را براى خويشتن مطرح كنيد ؟ شما كه بجهت خودخواهىهاى احمقانه اهميّتى به اجتماع و آشيانه زندگى خود نميدهيد ، توقع داريد كه ديگران از خودخواهىهاى
-----------
( 1 ) تاريخ صفين نصر بن مزاحم چاپ دوم مصر ص 119 و 120 و مروج الذهب مسعودى چاپ مصر ( سعادت ) ج 3 ص 21 و 22 و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 1 ص 284 و جمهرة رسائل العرب احمد زكى صفوت ج 1 ص 545 و 546 .
-----------
( 2 ) ط 29 ج 1 ص 70 .
[ 294 ]
خويشتن دست بردارند و بيايند با كمال ادب و احترام و دلسوزى به شما زندگى را تعليم بدهند و اجتماع و آشيانهاى بسازند و بشما بگويند بفرماييد : اين هم كاخ طلائى و با شكوهى كه شما ميخواستيد ؟ اين خوابها و رؤياهاى درهم و برهم شما را يك ضربه ناچيز از سلاح تنازع در بقا متلاشى ميسازد و حتى بيدارىتان را هم در اختيار بكار برندگان سلاح تنازع در بقا ميگذارد . بمن بگوييد ببينم : كدامين وطن و اجتماع را قابل دفاع ميدانيد ؟
اين يك اصل قطعى است كه مردمى كه نميدانند اجتماع و آشيانه زندگى شايستهشان چيست ، يقينا نخواهند فهميد كه رهبرشان چه كسى است و بالعكس ،
مردمى كه نميدانند پيشواى واقعىشان كيست ، هرگز نخواهند فهميد كه اجتماع يعنى چه ؟ و آشيانه واقعى زندگى كدام است ؟
اين كوته نظرى را در حقايق زندگى فردى و دسته جمعى كه شما در آن فرو رفتهايد و اين « از خود بيگانگى » و تعهد شكنى و عدم احساس مسئوليت و تسليم محض بودن در مقابل هر گونه عوامل طبيعى و بشرى كه امروز شما را مختل و فرداى شما را سيهچال تاريك نموده است ، نه معلول قضا و قدر خداوندى است كه آنرا روپوشى براى نادانىها و سست عنصرىهايتان قرار دادهايد و نه مربوط به ستارگان فضايى است و نه سرگذشت تاريخى ميتواند شما را به اين نادانىها و نابسامانىها اجبار كند . اين شما هستيد كه خيال ميكنيد زندگى آگاهانه تكاملى را مانند يك شربت گوارا در يك پياله زرّين مىريزند و ميآورند و به گلوى شما مىريزند و ضمنا از شما تشكر مىكنند كه دهانتان را گشوديد تا آن سازندگان شربت گواراى زندگى ، بدون زحمت ، شربت در گلوى شما ريختند و چنين گمان مىكنيد كه همين امروز يا فردا و اگر خيلى طول بكشد براى نسلهاى آينده شما ، چند عدد نرون و چنگيز فارغ التحصيلان مكتب تنازع در بقاء احساس تكليف مقدس فرموده بسراغ شما خواهند آمد كه زود باشيد ، معطل نشويد ، ما مىخواهيم شما را با زندگى اجتماعى ايدهآل كه همه افراد آن ، مقامى بالاتر از فرشتگان خواهند داشت ، آشنا
[ 295 ]
بسازيم و آرمانهاى اعلاى زندگى را در اختيار شما بگذاريم و بدنبال كار خود برويم بلى ، شما با پندارهاى ديگرى هم خود را دلخوش مىداريد و در دريايى از نشاط و انبساط فرو مىرويد ، و آن اينست كه بعد از من رهبرى سراغ شما را خواهد گرفت كه : كفش خود را وصله بزند لباس وصلهدار بپوشد بر هوى و هوسها و تمايلات خود پيروز شود خود را جزئى از شما بداند درد و درمان اجتماع را تشخيص بدهد و شب و روز در راه مداواى دردهاى اجتماع به تكاپو افتد ، دشمن و دوست را در مقابل عدالت يكسان قرار بدهد براى به فعليت رسانيدن استعدادهاى نهفته آدميان نه تنها كمترين دريغ و مضايقهاى نداشته باشد ، بلكه آن را اساسىترين هدف رهبرى خود قرار بدهد ، اهميّت حياتى به معاش شما قائل شود . از خونريزى بناحقّ ، واقعا گريزان باشد ابوذرها بسازد ، سلمانها تحويل اجتماع بدهد ، مالك اشترها و ميثم تمار و اويس قرنى و عمّارها تربيت كند و آنان را مانند مشعلهاى فروزان فرا راه تكامل اجتماع شما قرار بدهد