آيا ايدهئولوژى از جهان بينى ناشى ميشود ؟
اگر منظور از جهان بينى عبارتست از درك و شناخت مقدارى از اجزاء و نمودهاى جهان طبيعت و روابط ميان آنها بدون تحقيق و آشنائى دقيق با
[ 1 ] در اينكه آيا جهان بينى واقعى براى ما انسانها ممكن است با اينكه در جزئى ناچيز از زمان در جزئى ناچيز از جهان طبيعت كه كره زمين ناميده ميشود ، با ابزار و وسايل محدود مانند حواس و دستگاههاى كمكى كه خود اين ابزار با انتخاب و هدف گيريهاى ما بجريان ميفتند و نيز در اطلاعاتى كه از واقعيتها به ما ميدهند ، خود كم و بيش تأثيرى در آن اطلاعات ميگذارند ؟ سخنها گفته شده است ، مشاجرات و مناقشات فراوانى بوجود آمده است . ما در اين مبحث كارى با اين مشاجرات و مناقشات نداريم و فرض ميكنيم كه همه اين اشكالات قابل منتفى شدنست ، فقط يك مسئله مهم وجود دارد كه در متن كتاب بايد مورد دقت قرار بگيرد .
[ 254 ]
اصول كلى و بنيادين جهان و شناخت قوانين حاكم بر آن اجزاء و نمودها و روابط ، مسلم است كه چنين جهان بينى ناقص و محدود نميتواند عامل بوجود آمدن عقيده خاصى بوده باشد كه از انسان ، گرايش روانى مخصوص و وظيفه معين و مطابق آن گرايش مطالبه نمايد . بلكه حتى با شناخت سطح ظاهرى و نمودهاى ابتدائى جهان نيز نميتوان بيك ايدهئولوژى خاص از هر نوع كه بوده باشد . معتقد گشت ، زيرا مغز آدمى در اين فرض كارى جز كار آينيهاى كه تنها نمودها را منعكس ميسازد ، انجام نميدهد . و اگر مقصود از جهان بينى بر قرار كردن ارتباط ميان همه استعدادها و مشاعر و عوامل درك درونى با جهان برونى بوده باشد ، مسلم است كه چنين جهان بينى انسان را از حالت بيطرفى در ارتباط با جهان بيرون آورده و او را وادار به پذيرش اعتقادات خاص و ملزم به انجام اعمالى بنام وظيفه مينمايد .
توضيح اين مطلب بدينقرار است كه ما در ارتباط با جهان واقعى نميتوانيم باين وضع بالخصوص قناعت كنيم كه ذهن ما آيينهاى جامد باشد كه تنها نمودهائى را در برابر آن قرار گرفته است ، منعكس نمايد ، اگر چه اين ارتباط بنوبت خود بسيار با اهميت است و بدون آن ، در شناخت جهان هيچ كارى را نميتوانيم انجام بدهيم . بلكه بالاتر از اين ارتباط ، انواعى از ارتباطات داريم كه چهرههاى متنوعى از جهان را براى ما ارائه ميدهد . 1 چهره زيبائى هاى طبيعت ، ارتباط خاصى است كه ميان مغز ما و زيبائىهاى دنيا برقرار ميشود ، اين استعداد زيبا يابى ما فوق عكسبردارى خالص از جهان عينى است .
2 ما عظمت عدالت را در ارتباطات زندگى با همنوعان درك ميكنيم ، بدون اينكه عدالت مانند يك نمود فيزيكى در آيينه ذهن ما منعكس شود . 3 ما با كمترين ارتباط با جهان درونى و برونى يك دريافت كلى و محكم و غير قابل استثناء درباره جهان بدست ميآوريم . اين دريافت كلى عبارتست از فرا گير بودن قانون بر تمام شئون رو بنائى هستى ، اين دريافت هم مستند به عكسبردارى
[ 255 ]
ذهن از جهان عينى نيست . 4 يك ارتباط محدود با مقدارى از اجزاء طبيعت استعداد رياضى ما را بيدار مىكند و مغزها دقيقترين فعاليتها را در عمليات رياضى از خود بروز ميدهند ، در حاليكه ميدانيم واقعيت آن اعمال رياضى و نتايجى صحيح كه از آنها گرفته ميشوند ، ساخته ذهن ما نيستند ، يعنى خيالات و اوهام و ذوق پردازى شعرى نميباشند و بعبارت ديگر واقعيت عمليات و استنتاجات رياضى را مغز هيچ انسانى بوجود نميآورد كه اگر او وجود نداشته باشد . عمليات و استنتاجات رياضى واقعيت نفس الامرى هم نخواهد داشت .
از امثال اين ارتباطات متنوع ، اين نتيجه قطعى را ميگيريم كه منحصر ساختن شناخت واقعيتهاى جهان هستى به عكسبردارى محض از نمودهاى فيزيكى آن ،
به محدود كردن كار مغز و واقعيت جهان در برداشت محدود ميانجامد . پس اينكه ميگوئيم : آرى