آيا ايدهئولوژى از نتايج مستقيم جهان بينى است ؟
در اين مسئله مهم نيز سه نظره عمده وجود دارد كه هر يك از آنها از حمايت متفكرانى برخوردار است :
نظره يكم ايدهئولوژى را از نتايج مستقيم جهان بينى ميداند و ميگويد :
هر ايدهئولوژى در هر شكلى باشد . بايد به نوعى از جهانبينى مستند بوده باشد .
نظره دوم ميگويد : اعتقاد بيك ايدهئولوژى نيازى به جهانبينى ندارد و ممكن است انسانهائى معتقد به عقايدى باشند كه بهيچ نوعى از جهان بينى متكى نبوده باشد . معتقدان اين نظره گاهى اين تعبير را ميآورند كه هيچ ايدهئولوژى نميتواند مستند به جهان بينى بوده باشد ، زيرا جهان بينى درك و دريافت « آنچه هست » ميباشد و نميتوان از اين درك « آنچه بايد باشد » را نتيجه گرفت .
نظره سوم ميگويد : بايد ديد مقصود از ايدهئولوژى و جهانبينى چيست ؟
عمده استدلال طرفداران نظره اول مبتنى بر اينست كه با نظر به جهان شناسى محض و درك « آنچه هست و ميگردد » نميتوان اين مسائل را نتيجه گيرى كرد كه « چنين بايد كرد » و « چنان بايد معتقد شد » اساس نظره دوم بر اين پايه است كه اگر يك انسان « جهان را آنچنانكه هست » بشناسد و نيز « انسان را آنچنانكه هست » درك نمايد ، بدون ترديد بيك عده اصول معتقد و براى خود لزوم تكليف را احساس خواهد كرد . نظره سوم ميگويد براى پاسخ منطقى به اين مسئله بايد ديد مقصود از ايدهئولوژى و جهان بينى چيست ؟ بنابر اين ، بايد اولا بدانيم :
[ 251 ]