نتيجه دوم جامعه اسلامى يك جامعه « حق محورى » است
و مردم بايد بالضروره و در همه شئون زندگى خود با حق و بر حق باشند . بنابراين شناختهايى كه در جامعه اسلامى بوجود ميآيد و بوسيله تعليم و ديگر وسايل انتقال به ديگران منتقل ميگردد ، حتما و بالضروره بايد مطابق واقعيت كه حق است بوده باشد . در نتيجه ، خيالبافى و پندارگرايى و باطل پرورى و شطرنج بازى مغزى نميتواند موضوعى صحيح براى شناخت بوده باشد . و همچنانكه در آيات مربوط به تقليد در اصول حياتى انسانها خواهيم ديد كه شناخت واقعى در اسلام تلقى نميشود . هدف گيريهاى باطل و خود نمايىها و تيز كردن اسلحه يكه تازان تنازع در بقاء ضد حق ميباشند ، لذا شناختهاى
[ 228 ]
مربوط به آنها اگر چه دقيقترين تفكرات را بكار بيندازند ، يا اصلا شناخت نيستند و يا شناختهاى تباه كننده و ويرانگرند كه براى احقاق حق و نشان دادن پوچى و ويرانگرى آنها بايد دست بكار شد و آنها را از بين برد .
ممكن است گفته شود : منظورتان از « حق محورى » چيست ؟ زيرا حق يك مفهوم عام است كه بسيار قابل گسترش و انعطاف بوده و يك نمود معين ندارد كه نتوان از آن نمود تعدى و تجاوز نمود ؟ پاسخ اين اعتراض چنين است كه مثل حق مثل نقطه مركزى دايره است كه در هر دايرهاى كه تصور شود ،
بيش از يكى وجود ندارد . يعنى نقطه مركزى دايره يك نقطه است و بس .
همچنين ما اگر هر موقعيتى را كه بشر در آن قرار ميگيرد ، به دائرهاى تشبيه كنيم ، فقط يك نقطه آن حق است و بس ، و هر نقطه ديگرى كه در آن دايره فرض شود خارج از مركز خواهد بود . نقطه مركزى دايرههائى كه موقعيتهاى آدمى را تشكيل ميدهند بوسيله الگوها و قوانين عمومى در اسلام مشخص ميشوند .
بعنوان مثال دروغگوئى ممنوع است . وقتى كه يك انسان در برابر واقعيتى قرار ميگيرد و آن واقعيت را درك ميكند ، دائرهاى كه موقعيت آن انسان را تشكيل ميدهد ارتباط ذهن او با آن واقعيت است ، اگر اين انسان بخواهد واقعيت مفروض را ابراز كند ، يك نقطه مركزى دارد و آن اينست كه قضيه را بطورى بايد ابراز كند كه صد در صد مطابق واقعيت بوده باشد و اگر فرض كنيم كه موقعيت شخص مفروض بطوريست كه اگر عين واقعيت را ابراز كند ضررى بيش از ضرر ذاتى ابراز خلاف واقع بوجود خواهد آمد ، مانند قتل نفس و اهانت بر شخصيت و ضرر مالى با اهميت ، در اين صورت حق كه نقطه مركزى دائره اين موقعيت است ، عبارتست از عدم ابراز واقعيت بآن اندازه كه ضرر مفروض منتفى شود ، زيرا ابراز واقعيت ذاتا مقتضى ضرورت است ، نه اينكه داراى ضرورت مطلقه بوده باشد . در موقعيتهاى معمولى حق ارتباط با واقعيت ابراز صادقانه آن واقعيت است و انصراف از ابراز صادقانه
[ 229 ]
انحراف از حق است در صورتيكه در آن موقعيتها كه نتيجه ابراز صادقانه واقعيت موجب اختلالات زندگى و ناگوارتر از ابراز خلاف واقعيت باشد ،
مسلم است كه مشمول قاعده الاهم فالاهم گشته و در اينجا نقطه مركزى كه حق است ، عبارتست از عدم ابراز واقعيت و حتى ابراز عدم واقعيت كه دروغ نه براى سود شخصى است . بنابراين ، هر موقعيتى از زندگى انسان مشمول الگو و قانون و ملاكى است كه رفتار مطابق آنها رفتار مطابق حق است .