آيا ميزان واقعيت شناخت عمل است ؟
اين مسئله گاهى بطور سطحى مطرح مىگردد كه برخى از پژوهندگان دچار اشتباه مىشوند كه آيا اصلا طرح اين مسئله از نظر علمى صحيح است يا نه ؟ حقيقت اينست كه اين مسئله بهمان اندازه كه داراى اهميت حياتى در قلمرو شناخت است ، داراى ابعاد و سطوح گوناگون است كه نمىتوان آنها را سهل و ساده تلقى كرد . مسائلى كه طرح آنها براى بررسيهاى نهائى در اين مورد ضرورى بنظر ميرسد ، بقرار زير است :
[ 109 ]
مسئله يكم ما در مباحث شناخت در اين كتاب با انواعى از شناختها و ابعادى از آنها روبرو شديم و ديديم كه پديده شناخت يك پديده ساده ذهنى نيست كه با چند كلمه و جمله واقعيت و ابعاد و انواع آنرا درك كنيم ، و ديديم كه اين پديده پيچيدهتر از آنست كه پژوهندگان ابتدائى مىپندارند كه مىتوانند با خواندن يك مقاله يا يك كتاب ، يا مطالعه مستند به اصول پيش ساخته مكتبها از عهده فهم اين پديده متنوع و داراى ابعاد زياد برآيند . مخصوصا با در نظر گرفتن اين اصل كه تحقيقات مربوط به پديدهها و ابعاد انسانى همواره از تأثرات رسوب شده در درون كه بصورت عامل فعال ، تفكرات محقق را توجيه مىنمايد ، تكيه بر اظهار نظرها با استناد به شخصيت چشمگير صاحب نظر ممكن است بسيار منحرف كننده باشد . آن متفكرى كه اطلاعى از شناختهاى زيبائى ندارد ، يا يك تأثر خاصى در برابر نوعى از زيبائىها دارد ، نمىتواند واقعيت شناخت را در قلمرو زيبائىها درك و ابراز نمايد . كسى كه طعم دريافتهاى عرفانى مثبت را ندارد ، يا در برابر آنها حساسيت دارد ، بهيچ وجه نمىتواند درك و قضاوت صحيح درباره آنها داشته باشد .
مسئله دوم منظور از واقعيت ممكن است چند چيز بوده باشد :
الف وجود « شيئى براى خود » ، ترديدى نيست در اينكه هر گونه پديده و جريانى كه در ذهن آدمى بوجود ميآيد ، واقعيتى است كه نمودار گشته است اگر چه بى اساسترين خيالات و توهمات بوده باشد . تخيل يك انسان در ذهن كه يك چشم ميان پيشانى دارد و يك چشم روى ناف شكمش يك پديده ذهنى است كه نمودار گشته است ، اگر چه از واقعيت عينى برخوردار نيست . همچنين توهم داشتن عالى ترين مقام اجتماعى در ذهن يك فرد معمولى ، يك پديده درونى است كه بوجود آمده است ، هر چند كه هيچگونه واقعيت بيرون از ذهن و درون توهم كننده ندارد .
ب ممكن است منظور از واقعيت ، داشتن هويت مفيد بوده باشد ، در
[ 110 ]
اينصورت آن نوع پديدهها و عمليات ذهنى كه داراى هويتى معقول بوده ولى مفيديت ندارد ، داراى واقعيت نمىباشد . اين يك سخن غلطى است كه ناشى از عدم تفكيك يك هويت موضوع معقول از خاصيت آن است ، مانند عدم تفكيك ميان هويت واقعى يك چيز از نمود زشت آن . چيزى كه زشت يا مضر است ،
واقعيت دارد اگر چه زشت يا مضر است . يك عمل ذهنى مانند تفكر داراى يك هويت معقول است ، يعنى اصل اين هويت داراى اساس و بنياد معقول است ،
اگر چه واحدها و قضايائى كه در آن تفكر استخدام شده است ، ممكن است پوچ و يا غلط بوده باشد .
ج مقصود از واقعيت ، قرار گرفتن پديده در جريان روابط عليت و ديگر قوانين طبيعى و روانى ميباشد . روشن است كه قرار گرفتن يك پديده در جريان مزبور ، دليل نوعى از واقعيت است كه قرار گرفتن مزبور را امكان پذير ساخته است ، اگر چه آن واقعيت چيز ديگرى جز خود را ندارد ، مانند همان پديده تفكر كه هنگاميكه در يك ذهن بجريان ميفتد بطور قطع معلول علت و انگيزه ايست كه از واقعيت عينى يا ذهنى برخوردار ميباشند . اين تفكر در جريان خود احتياج به صرف انرژى مغزى و بهره بردارى از حافظه و ضمير نا خود آگاه دارد ، اگر چه مفاد و نتيجه آن ، نه تنها واقعيت عينى ندارد ، بلكه ممكن است صد در صد خلاف واقع بوده باشند ، مانند تلاش براى اثبات اينكه « انسان توالد و تناسل نمىكند » بوسيله « انسان سنگ است » و « هيچ سنگى توالد و تناسل نمىكند » و در طى اين مقدمات به خرافات و تناقض گويىها دچار شود . با اينحال چنين تفكرى در ميان حلقههاى زنجيرى يك عده نمودها و فعاليتهاى واقعى ذهنى و عينى قرار گرفته است .
د نوعى ديگر از واقعيت به شناخت نسبت داده مىشود كه عبارتست از انطباق جريان ذهنى با موضوعى كه براى شناخت مطرح شده است . اين انطباق در فلسفه دوران ما حقيقت ناميده مىشود و چنين گفته مىشود كه : « از
[ 111 ]
هر انطباق قطب ذهنى با قطب موضوعى ، يك حقيقت بوجود ميآيد » و بهر حال خواه اين اصطلاح درست باشد يا نادرست ، همه ميدانيم كه آنچه كه در ذهن نمودار ميگردد ، گاهى با موضوعى كه جريان ذهنى مربوط به آن است ،
منطبق است و گاهى منطبق نيست و گاهى از جنبهاى منطبق است و از جنبه يا جنبههاى ديگر منطبق نمىباشد . جريان ذهنى در آن صورت كه با موضوع منظور تطابق داشته باشد ، گفته مىشود : اين جريان واقعيت دارد ، مانند اينكه تحقيقات يك محقق درباره جامعه شناسى به اين نتيجه ميرسد كه قانون عليت در پديدهها و روشها و روابط جامعه نيز جريان دارد و واقعا هم جامعه نيز از قانون عليت پيروى مىكند . در اينصورت مىگوئيم : شناختى كه جامعه شناس مفروض پيدا كرده است ، واقعيت دارد . بنظر ميرسد آنانكه ميگويند : ملاك و ميزان واقعيت يك شناخت عمل عينى است ، اگر مىخواهند اين تطابق را بگويند ، مطلبى است كاملا صحيح ، زيرا هويت اصيل شناخت روشنگرى موضوعى است كه بر او مىتابد ، هر اندازه كه شناخت از اين روشنگرى برخوردار بوده باشد ، بهمان اندازه شناخت از واقعيت برخوردار مىباشد .
نهايت امر اينست كه بكار بردن اصطلاح واقعيت در اين مورد خالى از دقت علمى و فلسفى است ، زيرا واقعيت چنانكه در همين مبحث مىبينم چهار معنى دارد . اصطلاحى كه در اين مورد مناسبتر بنظر مىرسد ، اينست كه چون هويت اصيل و مطلوب شناخت ، روشنگرى موضوعى است كه بر او مىتابد ، لذا ملاك و ميزان يك شناخت منطقى با مقياس روشنگرى آن درباره موضوع محاسبه ميگردد . از اين مبحث روشن مىشود كه كسانى كه ميگويند : واقعيت يك شناخت وابسته به امكان جريان آن در عمل مىباشد ، بايد مقصودشان را توضيح بدهند كه چه مىگويند .
اگر مقصودشان اينست كه شناخت صحيح آنست كه قابل انطباق با موضوع مورد شناخت بوده باشد ، چنانكه گفتيم اين يك مطلب كاملا صحيح بوده و
[ 112 ]
انگيزه منطقى و آرمان اساسى همه انسانهائى است كه به پديده شناخت بعنوان يك عامل ضرورى براى تماس با واقعيات مىنگرند . و اگر مقصود اينست كه پديده شناخت مانند يك عامل فيزيكى و شيميائى وارد صحنه واقعيات گشته . در اعمال فيزيكى و شيميائى با آنها شركت بورزد ، اين مطلب صحيح نيست ، زيرا شناخت يك پديده ذهنى است كه بر مبناى موضع گيريهاى معين با موضوعات ، در ذهن بوجود ميآيد و با دگرگونى آن موضع گيريها شناخت نيز دگرگون ميگردد . مثلا اگر موضع گيرى ما در شناخت دو خط آهن در آن محل كه ايستادهايم ، دو خط آهن را متوازى نشان ميدهد و در مقدارى دورتر از آن محل ، دو خط مفروض را زاويه حاده و كمى دورتر از آن يك خط نمودار ميسازد عوض شود ، يعنى هر چه پيشتر برويم ، نمايش دو خط مزبور دگرگون شده آندو را بطور متوازى خواهيم ديد . لذا اين شناخت موضع گيرانه درباره دو خط مفروض هرگز مطابق واقعيت نبوده و وارد ميدان عمل در واقعيت منهاى موضع گيرى ناظر نخواهد گشت . و اگر مقصود از مطابقت شناخت با عمل امكان اندازه گيرىهاى عينى بوده باشد ، اين ملاك در مسائل مربوط به ارزشهاى متنوع بهيچ وجه صدق نميكند . عدالت و احساس تعهد و تفكرات و روشهاى اخلاقى و برداشت از زيبائىها بهيچ وجه قابل اندازه گيرى نميباشند . و ممكن است منظور از قابليت شناخت براى تطبيق با عمل ، اين مسئله باشد كه آن شناخت واقعيت دارد كه اگر دارنده شناخت بتواند با موضوع شناخته شده رابطه عمل عينى برقرار كند ، مانعى در ميان نباشد . اين مطلب تا حدود زيادى صحيح است ، يعنى يك شناخت صحيح موضوعى آن است كه بقدرى از عهده روشنگرى موضوع خود برآيد كه بتواند رابطه عينى ميان انسان و آن موضوع برقرار بسازد . ولى ما ميدانيم كه همه انواع شناختها منحصر در اين نوع نيست . بعنوان مثال :
1 شناختها و دركهاى مربوط به خود پديده شناخت و انواع و ابعاد
[ 113 ]
آن . زيرا موضوع اين شناختها و دركها خود پديده شناخت و ابعاد و انواع آن است .
2 شناختهاى منطقى كه عبارتست از درك اصول و قوانين درست انديشيدن .
3 شناختهاى رياضى كه با فعاليتهاى تجريدى محض سر و كار دارد و شايد براى هيچ وقت موضوعى براى بعضى از آن شناختها وجود نداشته باشد ، مانند بهره بردارى از بى نهايت كه چيزى جز مفهومى ابهام انگيز در ذهن ندارد . البته فراموش نمىكنيم كه دو نوع اول را ميتوان با واسطههايى كم و بيش وارد ميدان عمل عينى نموده و صحت و بطلان آنها را با عمل عينى بسنجيم ، ولى براى بدست آوردن شناختهاى مربوط به آن دو نوع احتياجى به موضوع عينى وجود ندارد . نوع سوم يك فعاليت ذهنى محض است كه در جريان خود ضرورتى براى تطبيق عينى ندارد . وانگهى اگر ما بخواهيم ملاك واقعيت شناخت را با عمل بسنجيم ، هيچ تحقيق و كاوش در واقعيات صورت نخواهد گرفت ، زيرا معناى تحقيق و كاوش اينست كه پيش از برقرار كردن ارتباط عملى با يك موجود و پديده ، اين حقيقت را ميدانيم كه در عالم هستى هيچ موجود و پديدهاى بدون هويت و خاصيت و قابليت دگرگونى وجود ندارد و نيز ميدانيم كه همه موجودات و پديدهها از قوانين مخصوص بخود پيروى ميكنند . اگر بگوئيم : اين دانستههاى پيشين نيز از رابطه عملى با موجودات و پديدهها بدست آمده است ، اين گفته هم صحيح نيست ،
زيرا روابط عملى ما با موجودات و پديدهها هم از نظر موضع گيريها محدودند و هم از نظر كميت و كيفيت خود آن موجودات و پديدهها ، در صورتيكه دانستههاى پيشين ما كلياتى هستند كه در همه موارد و همه زمانها و شرايط ضرورت دارند . بنظر ميرسد كه ميتوان بجاى « ميزان واقعيت شناخت عمل است » ملاك شناخت صحيح را اينطور بيان كنيم « ملاك صحت يك شناخت عبارتست
[ 114 ]
از انطباق با واقعيت » اگر آن واقعيت يك امر ذهنى است صحت شناخت در باره آن عبارتست از انطباق شناخت با عين همان امر ذهنى و اگر واقعيت يك موضوع عينى است ، شناخت صحيح عبارتست از انطباق با آن واقعيت عينى و اگر واقعيت عبارتست از آنچه كه بشر در زندگى خود بايد انجام بدهد ، شناخت صحيح عبارتست از انطباق آن با آنچه كه در عمل زندگى بايد صورت بگيرد . لذا ميگوئيم :
ارزش شناختها درباره بايستگىها و شايستگىهاى انسانى كه در مذهب و اخلاق مطرح ميشوند ، قطعا با عمل سنجيده ميشوند . يعنى آن شناختها داراى ارزش واقعى هستند كه در سازندگى انسانى مؤثر بوده باشند . و بهمين جهت است كه ميگوئيم : اهميت موضوعى كه براى شناخت مطرح ميشود فوق العاده بالاتر از اهميت خود شناخت است . بطور كلى شناخت يك وسيله بسيار ضرورى براى برقرار كردن ارتباط معقول با واقعيات است ، اگر چه از يك بعد هدفى نيز برخوردار ميباشد . اين بعد هدفى عبارتست از آماده كردن ذهن براى بدست آوردن شناختهاى وسيلهاى براى درك واقعيات ضرورى و مفيد .