مراحل تجسيم
1 اولين مرحله تجسيم سابقه ذهنى تجسيم كننده درباره واقعيت است .
كسى كه شير درنده را نديده است ، هرگز شير درنده را در هيچ شرايطى نميتواند مجسم نمايد .
2 شرايط عينى كه ذهن را براى تجسيم آماده كند ، لذا هيچ كس در يك شهر پر جمعيت در خانه در بسته خود ، شير درنده را تجسيم نميكند ، در صورتيكه وجود مورچه و مگس قابل تجسيم است .
3 شرايط ذهنى مجسم كننده ، مانند عامل ترس يا اشتياق و علاقه شديد به واقعيت تجسيم شده . اين عمل تجسيم هم ميتواند به ضعف و ناتوانى شخصيت مستند باشد و هم مستند به قدرت آن . تجسيمهاى مستند به ضعف معمولا آثار منفى و مضر ببار ميآورند ، زيرا ناشى از عدم تحمل واقعيتها و تحت تأثير خواستههاى غير قابل تحقق ميباشند . در صورتيكه تجسيمهاى مستند به قدرت شخصيت ، نبوغها و فعاليتهاى مثبت مغز و روان را بكار مياندازند . همه آثار
[ 107 ]
هنرى سازنده مستند به تجسيمهاى نوع دوم است كه خدمات گرانبهائى را به بشريت انجام داده است .
آنچه كه در پديده تجسيم فوق العاده شگفت انگيز است ، ظهور دو پديده متضاد در لحظه واحد در درون آدمى است : يكى فعاليت تجسيمى است كه فى نفسه از شگفت انگيزترين پديدههاى درون آدمى است و با اين پديده آنچه كه « هست » ، « نيست » تلقى مىشود ، يا آنچه كه « نيست » ، « هست » تلقى ميگردد و گاهى اثر تجسيم شده از خود واقعيت شديدتر پذيرفته مىشود . اين جمله از امير المؤمنين عليه السلام نقل شده است كه :
اذا خفت امرأ فقع فيه ( هنگاميكه از چيزى ميترسى ، بسوى آن چيز برو و با واقعيت آن روبرو شو ) .
معنايش اينست كه در حال ترس ، تجسيمى كه از آن عامل ترس دارى ،
موجب تشديد آثار آن ميگردد ، در صورتيكه با روبرو شدن با واقعيت آن عامل ترس ، با عين واقعيت سر و كار پيدا خواهى كرد .
دوم علم به خلاف واقعيت تجسيم . يعنى تجسيم كننده ميداند كه واقعيت آن نيست كه او تجسيمش كرده است ، تماشاگرى كه در تئاتر نشسته است .
يكى از بازيگران نقش يك ستمديده را در صحنه بازى مىكند ، او آن بازيگر را بخوبى مىشناسد و حتى مىداند كه او انسان ستمكارى است ، ولى از عهده نشان دادن قيافه و حركات ستمديدگى بخوبى برميآيد ، آن تماشاگر اين بازيگر را ستمديده تجسيم نموده و چه بسا كه شديدا متأثر مىشود و اشكى هم بحالش فرو ميريزد . اين تفكيك دو حالت متضاد از نظر علم به هويت بازيگر و تأثر از وضع او در حال بازيگرى ، يكى از فعاليتهاى بسيار عالى و شگفت انگيز روان و مغز آدمى است كه با اصول معمولى روانشناسى قابل تفسير نمىباشد .
[ 108 ]