شگفتا ، هنوز اين نزاع ادامه دارد كه آيا در شناخت اصالت با حس است يا با عقل ؟
اين نزاع و كشمكش كه « آيا اصالت با حس است يا با عقل ؟ نظير اينست كه آيا اصالت با محسوسات است يا قانون علمى ؟ آيا اصالت با معدودها است يا اصول و قوانين رياضى و منطقى ؟ آيا اصالت با مشاهدات عينى است يا با استدلال ؟ با نظر به پيشرفتهاى بسيار چشمگير در فلسفه علوم و معرفت شناسى ميبايست غير منطقى بودن سئوال مورد بحث بر همه متفكران اثبات شود ،
ولى عملا چنين موفقيتى حاصل نشده است و هنوز سئوال مورد بحث با دو پاسخ متقابل ادامه دارد . يعنى گروهى به اصالت حس معتقدند و گروهى ديگر به اصالت عقل . بنظر ميرسد اگر طرفين نزاع ملاك يا هدف اصالت را تعيين نمايند ، نزاع مزبور مرتفع خواهد گشت . اگر ملاك با هدف اصالت ،
ارتباط نخستين با واقعيات عينى و محسوسات و منتقل ساختن آنها به ذهن بوده باشد ، نه تنها اصالت با حس است ، بلكه جز حس يا آنچه كه كار آنرا دقيقتر انجام بدهد مانند آزمايشگاهها ، هيچ نيرو و عامل ديگرى نميتواند جاى آنرا بگيرد و كار آنرا انجام بدهد . لذا سئوال و نزاع مزبور غلط است و اگر ملاك
[ 100 ]
يا هدف از اصالت ، انواعى از معرفتهاى تجريدى براى بدست آوردن قانون و تجريد كليات و انتزاع عدد محض و رنگ آميزى واقعيات بعنوان هدف و وسيله و تفكرات منطقى قانونى و اكتشافات و سازندگىهاى تكاملى و معرفت بطور عموم بوده باشد ، باز نزاع مزبور غلط است يا نزاع مزبور مرتفع ميگردد ،
زيرا هيچ مكتب حسى نميتواند بگويد : قضاياى كلى كه بشكل قانون اداره كننده تمامى رشتههاى علوم است ، از راه حس به ذهن ما منتقل ميگردند .
زيرا آنچه كه منشاء بوجود آمدن قانون در ذهن ميباشد ، تكرار مشابه رويدادها است و بس نه قضيه كلى بعنوان قانون . همچنين آنچه كه در ارتباط حواس با جهان عينى بدست ميآيد : دو سنگ است ، چهار انسان است ، صد آجر است ،
اما 2 ، 4 ، 100 هرگز نمود عينى محسوس ندارند تا از راه حس در ذهن ما منعكس شوند ، اين تجريد عددى ممكن است درجات تصاعدى داشته باشد باين معنى كه حرف « ب » علامتى براى اعداد زوج و حرف « الف » علامتى براى اعداد فرد قرار داده شود . بدين ترتيب است انقسام پديدهها و روابط جهان عينى و كارهاى عينى خود انسان بر دو عنوان وسيله و هدف . اين دو عنوان هيچ گونه نمود عينى ندارند تا از راه حواس وارد صحنه ذهن شوند .
تفكرات منطقى قانونى مبتنى بر كليات و روابط كلى است كه عناصر مفرده آنها گاهى مفاهيم تجريد شده است ، مانند رياضيات استدلالى . با اين ملاحظات ثابت ميشود كه حواس و عقل داراى دو قلمرو جداگانه براى فعاليت دارند كه حتى مانع از مقايسه آن دو با يكديگر ميباشد ، چه رسد به اينكه يكى را بر ديگرى ترجيح بدهيم . قضاياى ديگرى داريم كه انشاء و فعاليت محض ذهنى بوده و با اينكه اساسىترين مبناى دانشها و بينشهاى ما ميباشند . بهيچ وجه از مقوله انعكاسات ذهنى نيستند ، مانند « اجتماع نقيضين محال است » اين قانون كلى كه تصورش مستلزم تصديقش ميباشد ، تحليل ميشود به :
1 شيئى 2 نفى خود همان شيئى با تمام وحدتهائى كه در منطق ذكر شده است .
[ 101 ]
3 اجتماع ( عين يكديگر يا با يكديگر بودن ) 4 محال ( امكان ناپذير ) 5 رابطه مثبت . آنچه كه ممكن است از اين اجزاء پنجگانه نمود عينى داشته و قابل انعكاس مستقيم در ذهن بوده باشد ، جزء سوم ( اجتماع ) است كه از قرار گرفتن دو موضوع عينى پهلوى هم يا قرار گرفتن آن دو با هم ، يا مخلوط شدن با همديگر . . . در ذهن منعكس گشته است .
البته نه اجتماع هستى و نيستى يك شيئى ، بلكه اجتماع دو شيئى .
بنا بر اين ، ما حتى در دريافت چنين اجتماع نيز يك فعاليت ذهنى محض انجام دادهايم كه عبارتست از بر نهادن يك شيئى و نفى آن با مقايسه به بر نهادن دو شيئى موجود با هم . وانگهى مقصود از اجتماع قرار دادن هستى و نيستى يك شيئى كنار يكديگر يا ضميمه كردن آن دو بيكديگر هم نيست ، بلكه عين يكديگر بودن هستى و نيستى يك شيئى است كه حتى در دو شيئى موجود هم امكان نا پذير است . در دريافت اين قضيه اگر هم جهان عينى دخالت داشته باشد ،
بقدرى با كار ذهن فاصله دارد كه دريافت بينهايت از درك چند عدد و افزودن آن تا بينهايت . بلكه فاصله ميان شيئى موجود و عدم آن ، قابل مقايسه با فاصله اعداد محدود با بينهايت نميباشد ، زيرا چه سنخيتى و تشابهى ميان وجود و عدم يك شيئى وجود دارد كه در هر دو حال محفوظ بماند و ما آنرا در دو مفهوم هستى و نيستى آن شيئى درك نمائيم و خود آن شيئى را هم نميتوان جامع مشترك وجود و عدم آن فرض كرد ، زيرا كدامين جامع ميتواند هستى و نيستى را كه هر يك نافى ديگريست ، آن دو را در مفهوم خود بگنجاند . در نتيجه حذف اصالت عقل در فعاليتهاى ذهنى براى تحصيل شناختها همان اندازه غلط است كه حذف اصالت حس در منعكس ساختن نمود واقعيات عينى .