11 انديشه برين
انديشه برين عبارتست از آن جريان هدفدار ذهنى كه در مبانى عالى رابطه انسان با جهان و هويت اصلى آن دو ، بكار ميفتد . واحدهاى اين انديشه از مبادى و نتايج كلى انديشههاى منطقى رسمى بهره بردارى ميشود . بعنوان مثال :
يك انديشه منطقى رسمى كه حركت را از واحدهاى روشن آغاز نموده و آنرا تا روشن ساختن مجهول مثلا ادامه ميدهد ، انديشه برين درباره آن زير بنا و نتيجهاى كه از حركت منطقى ذهن بدست ميآيد ، فعاليت ميكند . مثلا واحد روشن يعنى چه ؟ ارتباط نتيجه با آن واحد روشن از چه قرار است ؟ ممكن است اينگونه جريانات ذهنى را انديشه فلسفى بناميم . و بهر حال مسئله اصطلاح چندان مطرح نيست ، آنچه كه مهم است اينست كه چنين جريان فكرى در ما فوق انديشههاى منطقى وجود دارد . نوعى از انديشهبرين جريانى است از نفوذ آگاهيها به ما وراى نمودهاى جارى در ديدگاه حسى و منطقى بسوى هدفهائى كه كاملا مشخص نشدهاند ، ولى مانند ستارگان بسيار بسيار دور كه از جايگاهى كه ناظر تماشا ميكند ، بدشوارى ديده ميشوند ، قابل دريافت ميباشند . مانند مطالعه هدف حركتهاى هستى در پرواز يك پرنده ناچيز .
و مانند جريان فكر درباره قانون كلى حاكم بر جهان هستى با ديدن قوانين محدود
[ 96 ]
در گوشهاى از كره خاكى . اگر متفكرانى پيدا شوند و درباره صحت انديشه در مثالهاى فوق ترديد داشته باشند ، درباره وجود خود اينگونه انديشهها نميتوانند ترديد نمايند . اين نوع انديشهها گسترش و عمق فعاليتهاى ذهنى بشرى را اثبات مينمايند ، اگر چه بهره بردارى از آنها براى گروهى از مردم قابل اهميت تلقى نشده است . مانند اينكه كارگاه بسيار معظمى براى بوجود آوردن محصولات عالى در اختيار داشته باشيم ، ولى به محصولات ناچيز آن قناعت بورزيم . آيا اين يك عامل خسارت براى كارگاه ذهن بشرى نبوده است كه هر مفهوم و قضيهاى كه دور از ديدگاه حسى محدود و منطقى معموليش قرار گرفته است ، انديشه درباره آنرا خيال تلقى نموده و انديشه را محدود به قلمرو بسيار ناچيزى نموده است ؟ با نظر به سرگذشت معرفت بشرى كه انديشههاى برين را كه نفوذ به اعماق جهان طبيعت و موجوديت انسانى بوده و بعنوان خيالات بى اساس طرد شده و بعدها واقعيت مثبت آنها آشكار شده است ،
ميتوان مقدار ضررهاى جبران ناپذير محدود ساختن انديشه را حدس زد .
اكنون ميتوانيم محتواى بسيار پر معناى ابيات مولوى در ديوان شمس تبريزى را ، درك نمائيم :
چو در دل پاى بنهادى بشد از دست انديشه
ميان بگشاد اسرار و ميان بر بست انديشه
به پيش جان در آمد دل كه اندر خود مكن منزل
گرانجان ديد مرجان را سبك برجست انديشه
برست او از خود انديشى چنان آمد ز بيخويشى
كه از هر كس همى پرسد عجب خود هست انديشه
فلك از خوف دل كم زد دو دست خويش بر هم زد
كه از من كس نرست آخر چگونه رست انديشه
[ 97 ]
چنين انديشه را هر كس نهد دامى به پيش و پس
گمان دارد كه در گنجد به دام و شصت انديشه
چو هر نقشى كه ميجويد ز انديشه همى رويد
تو مر هر نقش را مپرست خود بپرست انديشه
جواهر جمله ساكن بد همه همچون اماكن بد
شكافيد اين جواهر را و بيرون جست انديشه
جهان كهنه را بنگر گهى فربه گهى لاغر
كه درد كهنه زان دارد كه آبست است انديشه
كه درد زه از آن دارد كه تا شه زادهاى زايد
نتيجه سربلند آمد چو شد سر بست انديشه
چو دل از غم رسول آمد بر دل جبرئيل آمد
چو مريم از دو صد عيسى شدست آبست انديشه
بگذاريد روانشناسان واقعيتهاى مغزى و روانى انسانها را با توزين و سيبرنيتيك محض توزين و مقايسه كنند ، اما شما ، شما اى آشنايان قارههاى كشف نشده مغز و روان ، مشغول كار خود باشيد . آنان نيز مجبورند روزى كه از تحقيقات روانشناسى « تن بى سر » بقول باروك به زيست شناسى و از آنجا به ماده شناسى بعقب برگشتند ، و متوجه شدند كه از انسان شناسى آنقدر فاصله گرفتهاند كه از انسان تا به ماده ، سراغ شما را خواهند گرفت ، ولى بيم آن ميرود كه در برگشت بسوى زيست شناسى و ماده شناسى ، انسانى در صفحه تاريخ وجود نداشته باشد كه برگردند و بار ديگر او را مورد تحقيق قرار بدهند .