شناختهاى تجربى
معمولا در اطلاعات عمومى چنين پنداشته ميشود كه شناختهاى تجربى مخصوص به پديدهها و روابط عينى جهان طبيعت است و بس . يعنى آن معرفت را مىتوان شناخت تجربى ناميد كه مستند به مشاهدات و تصرفات در پديدهها و روابط فيزيكى يا شيميائى يا زيستى در متن جهان طبيعت محسوس بوده باشد . اما شناختهاى مربوط به آنچه كه مستقيما در صحنه طبيعت قابل مشاهده نمىباشد ، نمىتواند مورد تجربه قرار بگيرد . براى توجه به اين خطاى بزرگ كافى است كه ما معناى تجربه را درك كنيم . معناى تجربه آن نيست كه يك واقعيت عينى محض در برابر حواس طبيعى انسان يا دستگاههاى آزمايشى برنهاده شود و براى منعكس ساختن صحيح آن در ذهن و بهره بردارى از آن در تصرفات مطلوب ، از همه جهات عينى و محسوس بوده باشد . تجربه عبارتست از يك فعاليت جويندگى درباره واقعيات بطور عموم كه قابل تحليل است به :
يك شخص تجربه كننده انسانى است داراى حواس طبيعى مانند چشم و گوش و بينى و ذائقه و لامسه و داراى مغزى است با انواعى از نيروها و استعدادها .
[ 52 ]
و داراى قدرت بهره بردارى از دستگاههاى متنوع كه براى تماس با واقعيات ساخته شدهاند .
دو وجود اصل يا اصولى مسلم در ذهن تجربه كننده كه او را وادار به بررسى و تجربه در واقعيت مىنمايد ، مانند « اصل عليت » لذا وقتى كه تجربه كننده پديدهاى را مىبيند و در صدد كشف علت آن برمىآيد ، از اين اصل پيشين تحريك مىشود كه معلول بدون علت امكان پذير نمىباشد .
همچنين با اعتقاد جزمى به اين كه هيچ حادثهاى در بيرون از كشش زمان وقوع پيدا نمىكند ، بمجرد ديدن حادثه در پى جوئى آن نقطه از زمان ميفتد كه حادثه در آن صورت گرفته است . اگر اين قبيل اصول پيشين در ذهن تجربه كننده نباشد ، بدون ترديد كمترين فعاليت براى تجربه انجام نمىگيرد .
سه انگيزه تجربه ، مسلم است كه براى فعاليت تجربى ، انگيزهاى لازم است كه بدون آن ، هر كارى بعنوان تجربه صورت بگيرد ، بيهوده و بى نتيجه خواهد بود . اين انگيزه ممكن است فقط براى ارضاى حس كنجكاوى بوده و فقط براى درك و فهم خود واقع بوده باشد . و ممكن است براى بدست آوردن هدفى باشد كه مىتواند نيازهاى مادى يا معنوى را مرتفع بسازد . و ممكن است تجربه براى پيش افتادن در ميدان رقابت با ديگران صورت بگيرد .
در اين جزء از عمل تجربه ، نكته بسيار با اهميتى وجود دارد كه غفلت از آن بسيار ضرر بار است و آن اينست كه حتى در صورتيكه تجربه به انگيزگى اشباع حس كنجكاوى و واقع يابى محض بوده باشد ، باز با شروع كار تجربه هدف گيريهايى در امتداد تجربه بوجود مىآيد ، و بالاخره در همه حالات تجربه كه با شناخت يك موضوع سر و كار داريم ، مسئله هدفها مطرح است و مسلم است كه واقعيتهائى كه جنبه هدفى پيدا مىكنند گزينش و انتخاب خود تجربه كننده است كه با شرايط ذهنى و خواستههاى او يكى از ابعاد واقعيت را جنبه هدفى مىدهد ، نه اينكه همه واقعيت با همه ابعادش براى تجربه كننده
[ 53 ]
مطرح شده و با نتايجى كه از تجربه خود خواهد گرفت مىتواند مدعى شناخت همه چهرهها و ابعاد آن واقعيت بوده باشد .
چهار پديده يا رابطهاى كه براى شناخت از راه تجربه ، مطرح شده است . اين پديده يا رابطه بايد داراى واقعيت بوده باشد ، نه خيالات و پندارهاى بى اساس . و مسلم است كه واقعيت بسيار گستردهتر از آنست كه منحصر در چارچوبه محسوسات و ملموسات مستقيم بوده باشد . دانش امروزى با تحقيق در عناصر راديو آكتيو به سراغ شناخت رويدادهاى كيهانى مىرود كه ميليونها سال پيش ، در اين فضا بوقوع پيوسته و سپس از بين رفتهاند . دانش بشرى بوسيله تجربه در معلولهائى ، سراغ شناخت هويت علتها را مىگيرد كه در زمان تجربه هيچ موجوديتى از آنها ديده نمىشود . تجربه با بررسى در كنشها و واكنشهاى عضوى و رفتار عينى آدمى ، واقعيتهائى را جستجو مىكند و آنها را صد در صد مىپذيرد ، بدون اينكه هويت آنها قابل احساس و لمس بوده باشد .
در پديدهها و فعاليتهاى روانى ( پسيكولوژيك ) فاصله ما بين هويت آن پديدهها و فعاليتها و اثر و خاصيت عينى آنها ، بقدرى زياد است كه با هيچ مفهوم تجريدى و ساختگى پر نمىشود . اصلا ميان هويت حركت خاص خون در موقع خجلت و شرمندگى با هويت خود خجلت و شرمندگى ، هيچ سنخيتى وجود ندارد .
لذا اگر ما تنها بفرض بعيد مىتوانستيم خود خجلت را با درك حضورى يعنى در درون خودمان دريافت نمائيم ، اين دريافت بهيچ وجه مستلزم آن نبود كه ما ميان حالت روانى محض خجلت و خواص فيزيولوژيك آن كه در جريان خون يا ديگر اعضاء مشاهده مىشود رابطه عليت را درك كنيم و بالعكس نيز صحيح است اگر ما بتوانيم همه جزئيات و خواص عضوى يك انسان در حال خجلت را بشناسيم و كمترين نقطه ابهامى هم درباره آن جزئيات و خواص براى ما وجود نداشته باشد ، با اينحال نمىتوانيم از شناخت اين معلول هويت علت آن را كه پديده روانى خجلت است درك و دريافت نمائيم . چه رسد
[ 54 ]
به پديدههاى پاراپسيكولوژيك كه مدتى است بعنوان واقعيات غير قابل ترديد مطرح شده است پس بايد گفت :
كسانى كه واقعيت را در محسوس و ملموس منحصر مىكنند ، نخست بايد براى ما اثبات كنند كه مطلبى را كه مىگويند آيا واقعا خودشان درك كرده و پذيرفتهاند يا نه ؟ گفتيم كه عنصر چهارم تجربه عبارتست از موضوع ( پديده يا رابطهاى ) كه كشف يك يا چند بعد از آن ، مطلوب و هدف تلقى شده است . اين موضوع شامل هر گونه واقعيات مىباشد مانند خود شناخت ،
پديده خيال ، توهم ، تجسيم ، اراده ، لذت و الم ، تداعى معانى ، من ،
زيبائىها ، تعهدها . اين موضوعها نيز مانند ديگر موضوعهاى عينى ميتوانند در جريان تجربه قرار بگيرند .