فرق ميان فرضيه و نظره مربوط بجهان عينى و قلمرو انسانى
ميتوان گفت : اختلاط فرضيه و نظره و قانون علمى در مسائل مربوط به جهان عينى كه بطور مستقيم يا غير مستقيم در معرض مشاهده و تجربه عينى است ، اگر دوام بيابد و خلافش كشف نشود ، چندان ضرر و آسيبى كه در اختلاط در شناختهاى مربوط به قلمرو انسانى وجود دارد ، نميرساند .
بعنوان مثال اگر نسبيت انيشتين در واقع نظرهاى درباره شناخت فيزيكى كيهان بوده باشد ، ولى بعنوان يك قانون علمى صد در صد مطابق واقع تلقى شود ، و اين اشتباه ساليان دراز ادامه پيدا كند ، تنها آسيبى كه خواهد زد ، تأخير افتادن ارتباط مغزهاى متفكران با واقعيت مربوطه ميباشد ،
و تأثيرى مستقيم در حيات طبيعى و اجتماعى و سياسى و معرفتى ضرورى انسانها نخواهد داشت [ 1 ] . ولى اگر اين اختلاط در قلمرو انسانى صورت بگيرد ، مثلا فرضيه اصالت غريزه جنسى بعنوان تفسير كننده كلى حيات بشرى ، بجاى علم تلقى شود ، و در واقع غلط و نابجا باشد ، تأثير مستقيم و اساسى آن در تمام شئون حياتى بشرى قطعى خواهد بود . و اين يك مثال بى اساس براى توضيح مسئله نيست ، بلكه اين فرضيه چنانكه ديديم محكمترين سد راه تكاملى بشرى گشته ، همه ارزشها را دگرگون ساخته و بشر را به بن بست پوچى زندگى كشانيد ، تا آنجا كه بشر به توصيه يا دستور يا خواهش و تمناى سارتر به اينكه
[ 1 ] نبايد از اين نكته غفلت بورزيم كه اگر يك قانون علمى ، فرض و نظر تلقى شود ،
ممكن است ضررش بيش از علم تلقى شدن فرض و نظر بوده باشد ، زيرا چنانكه گفتيم علم تلقى شدن فرض و نظر در مسائل جهان عينى با در نظر گرفتن دوام و استمرار ارتباط با جهان عينى ، پايدار نميماند ، در صورتيكه هر لحظهاى كه انسان از واقعيتى كه با آن روبرو است ، ولى اطلاعى از آن ندارد ، امتيازات و ضرورتها و مفيديتهاى آن واقعيت را از دست ميدهد .
[ 48 ]
« بايد زندگى كرد ، اگر چه زندگى هدفى ندارد » محتاج گشت هنگاميكه يك متفكر يا متفكر نما مشاهده تلاش جدى براى تحصيل قدرت در انسانها مىنمايد ، بجاى آنكه واقعيت محض را ارائه بدهد و بگويد : آنچه كه واقعيت است اينست كه نوع بشر چنين بعدى را از خود نشان ميدهد و اين بعد تنازع در بقاء دائما در فعاليت است ، قيافه شناخت علمى طبيعت بشرى را به خود گرفته و اين قضيه را كه بشر عاشق قدرت و سلطهگرى است ، بعنوان يك قضيه صد در صد علمى مطرح ميكند نه بعنوان فرض و نظر كه ديگران مجالى براى تفكر صحيح در اين مسئله پيدا كنند . در صورتيكه سر تا سر تاريخ بشرى ، در هر جامعهاى انسانهاى فراوانى را ديده است كه حد اكثر كوشش و تلاش و فداكارى را در راه تعديل قدرتها و خود خواهى براه انداختهاند . و ميتوان گفت : اگر امروزه بنا بر فرض بسيار بعيد ، اين مسئله را كه زندگى از آن قدرتمندان است و بس ، با دلايل و شواهد منطقى و قانع كننده بر بشريت مطرح كنند ، بدون ترديد از همين امروز حيات انسانها دگرگون ميگردد و قدرتمندان درندهتر و بىباك تر براه ميافتند و انسانهاى محروم از قدرت بدون اختيار رخت خود را بسته و راهى زير خاك ميگردند .