من بالطاف و عنايات ربانى همه دردها و درمانها و تاريكىها و روشنائىها و صلاح و فساد شما را ميدانم
و با آن نور الهى كه در دلم ميدرخشد ، شما را اداره خواهم كرد ، شما كه حتى نميدانيد چه ميخواهيد نمىتوانيد مرا بدنبال خود بكشيد شما كه شناختى درباره خود نداريد ، شما كه نميدانيد چه مىخواهيد ، شما كه اجتماع و ارزش آن را درك نكردهايد ، با اينكه زندگى دسته جمعى بظاهر تشكل يافتهاى داريد و انبوه جمعيتتان ديده ناظران را خيره مىكند ، ولى بجهت نادانى و محروميت از دريافت ايدهآلهاى مشترك اجتماعى و بيگانگى از وحدت روحى انسانى ، تنها زندگى مىكنيد . كدامين دستور و راهنمايى مفيد براى من عرضه خواهيد كرد . مبادا فريب انبوه جمعيت و سايههاى بىاساس تراكم را خورده و بگوييد : بكدامين علت است كه على بن ابيطالب سخنى از ما نمىشنود و احترام به خواسته اجتماع نمىگذارد ؟
شما كميّت افراد را برخ من نكشيد ، من كه شرافت و ارزش و عظمت افراد انسانى را از كتاب الهى دريافته و كاملا شناخته و ميدانم كه :
« مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرٍ نَفْسٍ اَوْ فَسادٍ فى الْأَرضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَميعاً وَ مَنْ اَحْياها فَكَأَنَّما اَحْيَا النَّاسَ جَميعاً » 2
-----------
( 1 ) ط 90 ج 1 ص 182 .
-----------
( 2 ) المائدة آيه 32 .
[ 280 ]
( هر كس يك انسان را بدون عنوان قصاص يا بدون اينكه فسادى در روى زمين براه بياندازد ، بكشد ، گويى همه مردم را كشته است و هر كس كه يك انسان را احيا كند گويى همه انسانها را احيا كرده است . ) چطور ممكن است ارزش اجتماع را بجاى نياورم ؟ مگر اجتماع از افرادى تشكيل نشده است كه هر يك از آنها مساوى همه انسانهايى است كه خداوند در كره خاكى آفريده و خواهد آفريد ؟ باضافه اين ارزش ذاتى ، اگر اجتماع در نظر من ارزش مستقلى نداشت ، من كه زمامدارى آن را ناچيزتر از يك لنگه كفش ميدانم ، نمىپذيرفتم . من باحترام اجتماع است كه آرامش روحى خود را در طوفانهاى گوناگون اجتماعى دريافتهام .
با اينحال بطور روشن و با صراحت بىپرده بشما مىگويم : شما انبوه متراكمى از افراد هستيد ، ولى اجتماع واقعى را بوجود نياوردهايد كه مانند اعضاى گوناگون يك پيكر در روح واحد انسانى مشترك باشيد ، لذا مانند صدها هزار موش هستيد كه انبوه مىشويد ، ولى جمعيتى نداريد كه در رفع احتياجات و پيشبرد يكديگر دست بهم بدهيد و حركت كنيد
گر هزاران موش پيش آرند سر
گربه را نى ترس باشد نه حذر
گر به پيش آيند موشان اى فلان
نيست جمعيت درون جانشان
هست جمعيت بصورت در فشار
جمع معنى خواه تو از كردگار
نيست جمعيت ز بسيارىّ جسم
جسم را بر باد قائم دان چو اسم
در دل موش ار بدى جمعيتى
جمع گشتى چند موش از حميتى
بر زدندى خويش را بر گربهاى
هر يكى بر وى زدندى حربهاى
گر بود اعداد موشان صد هزار
خشك گردد از يكى گربه نزار
مولوى بيائيد از سطوح ظاهرى بگذريد و لو يكبار هم شده ، در حقيقت انسان بيانديشيد .
شما چه فكر مىكنيد ؟ واقعا خيال مىكنيد : يك فرد از انسان كه با بكار انداختن
[ 281 ]
نيروها و استعدادها و تن دادن به تكاپوهاى خستگىناپذير و خلوص و صفاى درونى ، جامعهاى را از بدبختى و سقوط نجات مىدهد ، يك فرد است و ميليونها فرد موش صفت خود انديش و خود محور ، اجتماع است ؟ چرا بخود نمىآييد تا با اين حقيقت پايدار روبرو شويد كه انسانيت حقيقتى مافوق شمارش و طول و عرض است كه هر كجا تحقق پيدا كند مىتواند حتى يك فرد را از نظر عظمت تا حدّ سازنده اجتماع اعتلاء بدهد و از هر جا كه رخت بربندد ، انسانى وجود ندارد ، چه فرد باشد و چه اجتماعى . من بهيچ وجه منكر آن نيستم كه بايستى با شما به مشورت و تبادل افكار بپردازم و آن روز هم بطور جدى بشما گفتم :
« فاعينونى بمناصحة خلية من الغشّ سليمة من الرّيب » 1 ( با خيرخواهى خالى از دغلبازى و سالم از هر گونه موجبات بدگمانى بمن كمك كنيد ) بعلاوه اينكه مگر « وَ شاوِرْهُمْ فى الْأَمْرِ » 2 ( با آنها در كارها مشورت نما ) « وَ اَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ » 3 ( آنان كارها را ميان خود به مشورت ميگذارند ) را نخواندهام ، يا به نعمت الهى مشورت ايمان نياوردهام ؟ در آنهنگام كه ما با يكديگر با دل پاك و با عقل سليم و داشتن تجربههاى روشنگر به مشورت و تبادل آراء مىپردازيم ، در حقيقت همه ما در پرتو نورافكن الهى كه وجدانها و عقول ما را روشن ساخته و حقايق برونى را بدون پرده بما نشان مىدهد ، دور هم جمع شده و به درك واقعيات و بكار بستن آنها پرداختهايم .
و امّا اگر شما در انبوه متراكم و متشكلى بوده باشيد كه صورت اجتماع را نشان مىدهد ، ولى حتّى دو فرد در ميان شما پيدا نشود كه در آرمانهاى انسانى اتحادى داشته و اسير احساسات خام و تمايلات خود روى و خود سر بانگيزگى خود خواهىها نبوده باشند ، من از چنين اجتماعى چه امتيازى براى پيشبرد آن ميتوانم بدست بياورم ، در صورتى كه فاصله ميان افراد اجتماع شما تا بىنهايت كشيده شده
-----------
( 1 ) ط 116 ج 1 ص 230 .
-----------
( 2 ) آل عمران آيه 159 .
-----------
( 3 ) الشورى آيه 38 .
[ 282 ]
است ، چنانكه ميان آب و آتش و حركت و سكون و مثبت و منفى .