اكثريت باطل و باطل گرايان و اقليت حق و حق گرايان
مگر نشنيدهايد :
بسوزد شمع دنيا خويشتن را
ز بهر خاطر پروانهاى چند
منسوب به غمام همدانى مگر نمىدانيد بقول « ارسطو » :
« مركز حقيقى دايره بيش از يك نقطه ندارد ؟ » اين حقيقت محسوس را هم همگان مىدانيم كه وزن مغز ما در برابر وزن همه بدن ما در حدود يك هفتادم است .
اين واقعيت هم روشن است كه محاسبه مقدار يك موج انديشهاى كه ممكن است جهانى را آباد كند ، در مقابل همه مغز نه تنها بسيار بسيار ناچيز است ، بلكه اصلا
[ 262 ]
اين دو قابل مقايسه كمّى نيستند .
با اين مشاهدات عينى كه ما در عالم طبيعت داريم ، بطور يقين مىدانيم كه موضوع عظمتها و ارزشها فوق كميّت است بنا بر اين اكثريت نمودهاى باطل و باطلگرايان نمىتواند دليل واقعيت و يا ارزش آن دو باشد ، چنانكه اقليت نمودهاى حق و حق گرايان نبايد دليلى براى عدم واقعيت و بىارزشى آن دو تلقى گردد . جهان با عظمت هستى را در نظر بگيريد كه فوق محاسبات و ارزيابى ما است . براى توضيح ، نقطهاى از فضا را با بعضى از كراتش در نظر بگيريم :
« كازارها با حجمى كه به بزرگى صد ميليون برابر خورشيد ما مىباشند ،
چيزهاى وهمانگيز و فانتزى هستند . آنها پهنه آسمان را با نورى كه صد برابر زيادتر از كهكشان ما با صد ميليارد ستارهاش مىباشد ، مىپوشاند . در بادى امر كازارها خورد و ناچيز بنظر مىآيند و اين امر ناشى از فاصله بسيار دور آنها است كه حتى در ماوراى دورترين سحابىها قرار دارند ، تقريبا در فاصله ده ميليارد سال نورى » .
[ رصدخانه راديوئى پارك استراليا تلسكوپ بزرگ كوه پالومار ] .
اينهمه عظمت خيره كننده مىتواند با قوانين معينى توضيح داده شود و انسان با آن عظمت آشنايى پيدا كند ، ولى پديده حيات با اين اقليت در برابر آن اكثريت سرسام آور ، بدون پاسخ به هفت ميليون چون و چرا بقول « اوپارين » قابل درك نمىباشد . باز حيات كه در مقابل روان و روان در مقام روح تكامل يافته ،
اكثريت دارد ، قابل مقايسه با عظمت روح تكامل يافته نمىباشد .
اين قانون مهم را بايد بخاطر بسپاريم . كه هر اندازه براى بوجود آمدن و يا استمرار يك شيىء احتياج به دخالت عوامل بيشترى با كيفيتهاى متنوعى وجود داشته باشد ، معلوم مىگردد كه آن شيىء داراى واقعيتى پر معنا و با عظمت است مانند پديده حيات و بالاتر از آن روان و بالاتر از هر دو ، روح تكامل يافته انسانى است . ميدانيم كه :
صبر بسيار ببايد پدر پير فلك را
تا كه از مادر گيتى چو تو فرزند بزايد
و مىدانيم كه :
[ 263 ]
سالها بايد كه تا يك سنگ اصلى ز آفتاب
لعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمن
عمرها بايد كه تا يك كودكى كه از روى طبع
عالمى گردد نكو يا شاعرى شيرين سخن
قرنها بايد كه تا از پشت آدم نطفهاى
بوالوفاى كرد گردد يا شود ويس قرن
ميليونها بلكه ميلياردها انسان در اين كره خاكى مىآيند و ديده از آن فرو مىبندند و مىروند ، يك فرد بنام « سقراط » به حدّ نصاب حيات تكاملى مىرسد .
ميلياردها انسان هر يك هفتاد يا هشتاد سال يا كم و بيش مىآيند و روى خاك ميغلطند ،
يك فرد بنام « ابراهيم خليل » از خاك بر مىخيزد و با آگاهى از جان پاك رهسپار كوى كمال مىگردد .
ميليونها انسان مىآيند و موادّ جهان طبيعت را براى زندگى خود مستهلك مىسازند . انسانهاى اندكى پيدا مىشود و موادّ جهان طبيعت را مىشناسد و راه بهره بردارى صحيح را به انسانها تعليم مىدهد و مىرود .
در واقع اينگونه اشخاص فوق گذشت هفتاد سال عمر و 70 كيلو وزن و مشتى رگ و استخوان و خونند ،
بلكه صد قرن است آن عبد العلى
خلاصه گمان نمىرود يك انسان هشيار با دانستن اينكه ملاك حق و باطل و ارزش هواخواهان هر يك از آن دو ، فوق اقليت و اكثريت مىباشد ، باز فريب اكثريت باطل و باطل گرايان را خورده دست از حق و حقگرايى بردارد . 22 و لقلّما ادبر شيىء فأقبل ( چه اندك است بازگشت آنچه روى گردانيده بگذشته خزيده است ) .