من حقيقتى را پنهان نداشتهام ، و آنچه را كه گفتهام صدق محض است
ابراز حقيقت براى حقيقت خواهان مانند تنفس است كه ضرورى حيات است كسى كه طعم حقيقت را چشيده باشد ، نمىتواند آن را مخفى كند و ديگران را از آن محروم نمايد :
گل خندان كه نخندد چه كند
علم از مشك نبندد چه كند
ماه تابان به جز از خوبى و ناز
چه نمايد چه پسندد چه كند
آفتاب ار ندهد تابش و نور
پس بدين نادره گنبد چه كند
اين اصل اساسى بدان معنى نيست كه هر چه حقيقت است با هر كس و در همه
[ 243 ]
شرايط مىتوان در ميان نهاد .
بعنوان مثال : مسائل عالى علمى و فلسفى حقايقى هستند ، ولى ابراز آنها براى كودكان و عاميان نه تنها مفيد نيست ، بلكه ممكن است مغز و روان آنان را مختل بسازد ، بدين جهت است كه بايستى حقيقت را با در نظر گرفتن واقعيت و طرفى كه گيرنده است ، مطرح نمود . كسى كه مىداند 2 2 مساوى 4 است ، حقيقتى را در اختيار دارد .
در آن هنگام كه مغز آماده يادگيرى فرمول مزبور ، در صدد آموزش آن بر مىآيد ، يا اگر ذهن او نيازش را به آموزش مزبور اثبات كند ، آن شخص در صدد برميآيد كه آن را بداند ، وظيفه وجدانى و قانونى الهى است كه بايستى تعليم آن فرمول به عنوان يك حقيقت انجام شود ، زيرا فرض اينست كه حقيقتى است مطابق واقعيت .
ولى همه ميدانيم كه بشر در برابر اين وظيفه و قانون مرتكب چه گناه نابخشودنى گشته و با مخفى داشتن حقايق چه ستمها كه بر خود و نوع انسانى روا نداشته است .
كوته نظران قدرت پرست از پنهان داشتن حقايق ، هدفهايى را منظور داشتهاند كه سودجويى آنان را اشباع ميكند . و ندانستهاند كه سود واقعى آنان در ابراز حقيقت بوده است . اگر تاريخ بشرى را با دقت ورق بزنيم ، مىتوانيم بگوئيم :
« زير بناى پيكارهاى مقدس تاريخ ، مبارزه جاودانى ميان سودجويى و حقيقت گوئى است . » اگر بخواهيم فرق ميان سودجويى شخصى و حقيقت گوئى را درست درك كنيم ، بايد با يك عبارت ساده بگوئيم :
« سود جوئى يعنى من هستم و جهان و انسان براى من » ، « حقيقت گوئى يعنى ما هستيم و جهان و انسان با ما در يك گذرگاه رو بكمال در حركتيم » .
اين يك تفاوت ساده و همه فهم ميان دو پديده مورد بحث است . فرق ديگرى ميان آن دو وجود دارد كه فوق العاده با اهميت است و آن اينست كه :
« سود جوئى يعنى عامل تقويت « خود طبيعى » كه جز آخور و جايگاه مدفوع نمىشناسد » . « حقيقتگوئى يعنى عامل تقويت شخصيت انسانى كه راهى منطقه
[ 244 ]
جاذبه ربوبى است » .
اگر حقيقت دانان از گفتن حقيقت امتناع مىورزيدند ، هيچ پيكار مقدس و سازنده در تاريخ بشرى ديده نمىشد و در نتيجه هيچ پيشرفتى در قلمرو معرفت علمى و عقلانى و وجدانى بوجود نمىآمد .
اگر متفكرى بخود جسارت داده بگويد : پيكارهاى تاريخ تنها براى سودجوئى بوده است ، اين متفكر حتى يك ورق از تاريخ را از روى فهم نخوانده است . مگر اينكه معناى سود را آنقدر تعميم بدهد كه شامل حقيقت بوده باشد ، ولى اين تعميم نوعى بازى با الفاظ است ، زيرا ما آن مفهوم متعارف سودجوئى را در برابر حقيقت گوئى قرار دادهايم كه جز خود شخصى و لذايذ طبيعى معمولى عامل ديگرى ندارد .
حقيقت مانند عدالت و قانون و واقعيت هرگز خواستههاى شخصى آدميان را ملاك خود قرار نميدهد . چنانكه اصول رياضى اعتنايى به خواستههاى شخصى ندارد كه : چون فلانى از چشيدن طعم تلخ چهار كيفر در مقابل چهار جرم ( به حكم 4 2 2 ) ناراحت ميگردد ، لذا دو جرم باضافه دو جرم مساوى است با يك جرم پس فلانى مستحق يك كيفر است . بلكه اگر خواسته من ملاك اصل رياضى قرار بگيرد ، خواسته من اينست كه دو جرم باضافه دو جرم مساوى باشد با صفر تا كيفرى سراغ مرا نگيرد . درباره سودپرستان بالاتر از اين هم مىتوان گفت :
كه چون آنان محورى جز « خود » ندارند ، پس همه فعاليتهاى عقلانى آنان در استخدام « خود » مىباشد . منطق « خود محورى » اين جرئت را در خود مىبيند كه بگويد :
دو جرم به اضافه دو جرم ديگر مساوى است با يك فضيلت كه آدمى را مستحق پاداش هم مىنمايد اين كه گفتيم ، شايد براى بعضى از مطالعه كنندگان محترم خندهآور بوده باشد ، ولى بايد بدانيم كه :
« خود » از اين بازيچهها بسيار دارد
شما سرگذشت بشرى را درست مورد دقت قرار بدهيد ، خواهيد ديد كه نيرومندانى پيدا شده بينوايان را در اشكال مختلف برده خود قرار دادهاند ، سپس اختيار زندگى و مرگ آنان را بدست گرفته ، بهمين قناعت نورزيده عوامل لذت و
[ 245 ]
الم آنان را هم تعيين نمودهاند اصل رياضى مىگويد : 3 1 1 1 يعنى يك جنايت باضافه يك جنايت باضافه يك جنايت ديگر مساوى است با سه جنايت .
پس اينان مستحق سه كيفر سخت هستند . در مقابل اين اصل رياضى ، خواسته « خود طبيعى » چنين است :
يك جنايت به اضافه يك جنايت باضافه يك جنايت ديگر مساوى با يك امتيازى است كه من دارم ، اين امتياز مركب است از هشيارى و زيركى و فعاليت و جوشش حيات « من » پس من مستحق پاداشم بنابر اين ، حقيقت گويى نه تنها با سودجوئى قابل تفسير نيست ، بلكه ميان آن دو تناقض صريحى وجود دارد كه « سقراط » را به پيكار تبهكاران « آتن » ميكشاند .
و موسى ( ع ) را به جنگ فرعون و فرعونيان و عيسى ( ع ) را به صف آرايى در برابر طغيانگران بنى اسرائيل وا مىدارد .
محمد ( ص ) را با بت پرستانى روياروى قرار مىدهد كه شغلى جز سوداگرى انسانها و كالا قرار دادن آنان نمىشناختند . على ( ع ) را در مقابل ناكثين و قاسطين و مارقين بحركت درمىآورد كه آسايش خود را از دست مىدهد و بجاى آنكه آن تبهكاران كتاب هستى را از او فرا بگيرند ، هستى على ( ع ) را مزاحم خود خواهيهاى خويشتن ديده درصدد قطع رگهاى گردنش برمىآيند .
آيا اين همه پيكارها منبعى جز حقيقت گويى و سود جوئى داشته است ؟ آرى چنين بوده است و خواهد بود :
رگ رگ است اين آب شيرين و آب شور
در خلايق مىرود تا نفخ صور
مولوى امير المؤمنين ( ع ) اصرار زيادى داشت كه مردم همواره او را در جريان حقايق جارى در اجتماع بگذارند و از گفتن حقيقتى كه حتى او را به زحمت اجرا خواهد انداخت امتناع نورزند .
كتمان حقيقت در نظر هشياران انسان شناس تفاوتى با كشتن حقيقت كه نابودى انسانها را در دنبال خواهد داشت ، ندارد . زيرا اصول حيات انسانها وابسته به واقعيات و حقايق است ، نه تمايلات شخصى و زودگذر خود خواهان .
[ 246 ]
ماداميكه براى اين سئوال : « اگر در هر دوره و جامعهاى حقايق و واقعيات بازگو مىگشت سطح حيات بشرى چه عظمتى پيدا مىكرد ؟ » پاسخ صحيحى پيدا نكنيم ، هيچ كار مفيدى در شناخت و سازندگى انسانها انجام ندادهايم . و اگر نتوانيم يا نخواهيم كه پنهان كردن حقايق را بعنوان اساسىترين عامل ركود حيات بشرى در زندان خودخواهى وارد مسائل انسان شناسى نماييم ، هيچ گامى در راه بهبود روانى بشر و ايجاد تمدن واقعى برنداشتهايم . و لقد نبّئت بهذا المقام و هذا اليوم ( من پيش از اين ، به موقعيت كنونى و وضعى كه امروز جامعه را در برگرفته است ، خبر داده شدهام ) .