حيات فوق زندگى و مرگ
بياييد اندكى در واقعيت بسيار گسترده حيات بينديشيم و از آن مفهوم معمولى كه مردم در گفتارها و انديشههاى خود درباره حيات مىفهمند بالاتر برويم .
ما بدون اينكه اين مسئله را در اصطلاحات مبهم و پر پيچ و خم و كلى گوئىهاى حرفهاى غوطهور بسازيم ، لازم مىدانيم كه حيات را از نزديكترين ديدگاه آن تماشا كنيم حيات حقيقتى است كه از ناچيزترين حركت ارادى گرفته تا بر حقيقتى كه داراى صدها بعد متنوع است ، شامل مىگردد . يك سلّول در بدن حيوانى كوچكتر از مورچه ،
داراى حيات است و هشتاد ميليارد سلّول متشكل در مغز آدمى كه با پانصد ميليون شبكه ارتباطى مشغول فعاليتند ، باضافه هزاران نوع و صنف پديدهها و فعاليتهاى روانى نيز از مختصات حيات مىباشند .
هر جاندارى كه در مرتبهاى پايينتر از جاندار ديگر از نظر مختصات حياتى قرار بگيرد ، در حقيقت مختص يا جزئى از حيات جاندار بالاتر را فاقد مىباشد ،
بنابر اين مىتوان گفت :
جاندار پايين در برابر آنچه كه جاندار بالا دارا است ، مرده است ، زيرا در برابر آن بعدى كه نصيب جاندار بالا است ، مانند خاك مردهايست كه احساس و حركتى
[ 118 ]
ندارد .
بنابر اين ، اختلاف كميت نيروها و استعدادهاى حياتى كه در انسان وجود دارد فاصله او را از ساير حيوانات به اندازه فاصله زنده و مرده دور مىسازد ، همين فاصله ميان افراد انسانى نيز وجود دارد . آيا فاصله انسان زندهاى كه از حيات بهرهاى جز اشباع غرايز جسمانى ندارد و در قالب تنگ :
جز ذكر نى دين او نى ذكر او
سوى اسفل برد او را فكر او
خود را يكى از زندگان مىپندارد با آن انسان رشد يافتهاى كه همه استعدادها و ابعاد خود را به فعليت رسانيده سر تا پاى وجودش آگاهى و حركت به سوى امتيازات انسانى است فاصله مرگ و زندگى نيست ؟ در آن هنگام كه « مولوى » مىگويد :
هر كه او آگاهتر با جانتر است
شعر نمىگويد ، بلكه واقعيت حيات انسانى را در فوق زيست شناسىهاى حرفهاى توضيح مىدهد .
وقتى كه انسانشناسان ژرفنگر مىگويند : هر گامى كه انسان در راه شدنهاى تكاملى برمىدارد ، چهره ديگرى از حيات را درمىيابد ، شوخى نمىكنند . بلكه كسانى شوخى مىكنند كه حيات را در تنفس و حركت جبرى و تمايلات خودخواهانه منحصر مىنمايند .
اين حقيقت كه زندگى قالب گيرى شده در احساس و حركت « خود محورى » مساوى مرگ است ، در قرآن مجيد با صراحت كامل گوشزد شده است :
وَ الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ اَمْواتٌ غَيْرُ اَحْياءٍ وَ ما يَشْعُرُونَ اَيَّانَ يُبْعَثُونَ 1 .
( و آنان كه جز خدا را مىخوانند ، چيزى را نمىآفرينند و خود آفريده مىشوند . آنان مردگان غير زنده هستند و نمىدانند كى برانگيخته خواهند گشت ) .
-----------
( 1 ) النحل آيه 20 و 21 .
[ 119 ]
مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ اَوْ اُنْثى وَ هُوَ مَؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً 1 .
( هر كسى از مرد و زن عمل صالح بجاى بياورد در حالى كه با ايمان است ،
زندگى او را با حيات پاكيزهاى آماده مىكنيم ) .
در آيه دوم حيات بى ايمان و بى عمل صالح را زندگى پليد معرفى مىكند كه در حقيقت مساوى مرگ است .
از اين مباحث نتيجه روشنى كه بدست ما مىآيد ، اينست كه دو مفهوم زندگى و مرگ نبايد از ديدگاه عاميانه منظور گشته جاندارى و انسانى كه نفس مىكشد زنده و هر موجودى كه نفسى بر نمىآورد ، مرده تلقى گردد ، بلكه زندگى و مرگ داراى مفهوم بسيار عميق و گستردهاى است كه اصلا به ذهن عاميان خطور نميكند .
حيات رشد يافتگان كاروان انسانيت فوق مفهوم عاميانهايست كه متذكر شديم .
حيات وابسته به حيات آفرين با زندگى مردم معمولى بهمان مقدار متفاوت است كه چند قطره باران كه از يك قطعه ابرى ناچيز فرو مىريزد و با كمترين حرارت بخار مىشود و يا در مشتى خاك مستهلك مىگردد ، يا چشمهسارى كه از اقيانوس بيكران سرازير مىگردد . آب چنين چشمهسارى مافوق قطرههاى گسيخته باران است .
بنابر اين ، حيات امير المؤمنين عليه السلام كه در عالىترين مرحله كمال قرار گرفته است ، فوق زندگى و مرگ معمولى است . جريان حيات وابسته به حيات آفرين ، را با تورّم اجزاى نطفه يك نر و ماده و متلاشى شدن آن مقايسه نكنيم .
حياتى كه به حيات آفرين پيوسته است ، وابسته به جنبيدن كالبد بدن نيست كه با سكون آن ، از بين برود . 9 ، 10 هيهات بعد اللّتيّا و الّتى [ 2 ] و اللّه لابن ابيطالب آنس بالموت من الطّفل بثدى امّه
-----------
( 1 ) النحل آيه 97 .
( 2 ) بعد اللتيا و التى ضرب المثلى است و در آن مورد گفته مىشود كه شخص هر گونه حوادث و فراز و نشيب مربوط به زندگى خود را ديده باشد و تجربههايى را كه اندوخته است ،
همواره منظور نمايد . مىگويند اصل داستانش چنين است كه مردى نخست يك زن كوچكى را گرفت و در آن ازدواج در كشاكشها فرو رفت و او را طلاق داد ، بار ديگر زن بزرگى را گرفت ، باز بهمان بدبختىها مبتلا شد و او را هم طلاق داد . وقتى كه به او گفتند : چرا زن نمىگيرى ؟ در پاسخ گفت : هيهات بعد اللتيا و التي ؟
[ 120 ]
( شگفتا پس از آنهمه تن در دادن به مخاطرات و تكاپو در كارزارها ، من از مرگ مىترسم سوگند به خدا ، انس فرزند ابيطالب با مرگ بيش از انس كودك شيرخوار است به پستان مادرش ) .