ميگويند : عدالت آن معشوق مطلق انسانيت است كه انسانها از آن فرار ميكنند
گمان نمىرود يك انسان عاقل پيدا شود و معناى قانون و عدالت و اهميت اساسى آن دو را درك كند ، با اينحال عاشق عدالت نشود .
عدالت است كه واقعيت را از ضد واقعيت تفكيك مىكند . عدالت است كه طعم حياتى قانون را بما مىچشاند .
عدالت است كه انسان را از حيوان جدا مىسازد .
عدالت حيات است و ظلم مرگ و نابودى . آن فرد يا جامعهاى كه عدالت را به شوخى و مسخره بگيرد ، قوانين جبرى جهان هستى و حيات ، آن فرد و جامعه را زير پنجههاى پولادين خود بطور جدّى متلاشى خواهد ساخت .
فرد و يا جامعهاى كه عدالت را وسيله خودكامگىها قرار مىدهد ، حيات واقعى خود را بازيچه فضولات زندگى حيوانى قرار داده است . هنگامى كه از يك قانون منحرف مىشويم و آن را زير پا مىگذاريم و مثلا مىگوئيم :
سقراط سنگ است و هيچ سنگى شعور ندارد ، پس سقراط شعور ندارد بعدى از حيات خود را كه آگاهى به انسان بودن « سقراط » مىباشد ، با دست خود نابود مىكنيم .
[ 184 ]
بدينسان با هر انحرافى كه از قانون به عمل مىآوريم ، يعنى با هر رفتار ضد عدل ، بعدى از حياتمان را به نابودى مىسپاريم ، سپس با تمام پرروئى خود را موجودى داراى حيات مىناميم معلوم مىشود ما هنوز نفهميدهايم كه حيات چيست ؟ و مادامى كه عمر ما در مبارزه با عدالت مىگذرد ، از درك واقعى حيات محروم خواهيم بود . گفتيم كه اگر درست دقت كنيم خواهيم ديد : عدالت است كه واقعيت را از ضد واقعيت تفكيك مىكند ، عدالت است كه طعم حياتى قانون را به ما مىچشاند . و بطور كلى عدالت يعنى حيات و ظلم يعنى مرگ و نابودى مزاحم .
اگر عدالت تنها داراى اين مختصات بود ، مىگفتيم : عدالت حقيقتى است ضرورى حيات ، نه معشوق مطلق انسانها ، مانند تنفس از هوا و خوابيدن و خوردن و آشاميدن . در صورتى كه گفته مىشود : عدالت حقيقتى است فوق ضرورت جبرى ،
بلكه داراى آن ارزش و عظمت مطلق است كه شايسته معشوق قرار گرفتن نيز ميباشد و در عين حال همه مردم از اين معشوق فرار مىكنند در تفسير و توضيح اين مطلب ، مىگوييم : حقيقت عدالت نه تنها معشوق همه انسانها نيست ، بلكه با نظر به خود محورى نابكارانهاى كه متأسفانه دامنگير اكثريت مردم است ، عدالت براى آنان يك پديده منفور است كه هر چه زودتر و با هر وسيلهاى كه ممكن است بايستى از آن فرار كرد . زيرا اساسىترين اصل « خود محورى » اينست كه « من هدف و ديگران وسيله » در صورتى كه عدالت مىگويد :
اگر وجود تو هدف است ، ديگران نيز هدفند و اگر وجود ديگران وسيله است ، تو نيز وسيلهاى . و ميان اين دو عقيده ، تضاد كشندهاى وجود دارد كه هرگز با يكديگر آشتى نخواهند كرد ، لذا مىگوئيم :
« عشق به عدالت در كسانى به وجود مىآيد كه عشق به حيات واقعى در آنان شكوفان گردد » شما در اين دنيا موجوداتى را مىبينيد كه زندهاند و از قوانين زيست پيروى مىكنند ، نه موجوداتى را كه به حيات خود عشق بورزند . پديدههاى جبرى اشباع خواستهها را نبايد با عشق به حيات مخلوط كرد . لذت حاصل از اشباع حسّ انتقام
[ 185 ]
يك پديده جبرى است كه بدنبال عمل انتقام به وجود مىآيد . اين لذت نشان نميدهد كه شخص انتقامجو معناى حيات خود را درك نموده بآن عشق مىورزد ، چنانكه دويدن درندگان در جنگلها بانگيزه انتقامجويى دنبال يكديگر نشان نمىدهد كه آن درندگان زيست شناسى را از ديدگاه اوپارين و درون بينى را از عينك هنرى برگسون و معرفت به عظمت حيات را از افق جلال الدين مولوى دريافته و در راه عشق بآن زيست و درون و حيات با عظمت دنبال يكديگر مىتازند .
لذت حاصل از اشباع غريزه جنسى يك پديده جبرى است كه همه جانداران را با هدف گيرى ناآگاهانه ادامه نسل دنبال يكديگر براه انداخته است اين پديده كه از افعى گرفته تا ماكس پلانك و اينشتين را به جست و خيز در مىآورد ، هيچگونه عشق به حيات را كه احتياج به شناخت خويشتن و درك آهنگ با عظمت عالم هستى دارد ، اثبات نمىكند . مگر آنكه لذت جنسى بآن مرحله از عظمت تصعيد شود كه بقول گوته :
« در شبهاى عشق آنجا كه نهال زندگى كاشته مىشود مشعل فروزان حيات در گذرگاه ابديت دست بدست مىگردد » [ 1 ] .
همچنين است لذت بردن از مقام و آزادى و ثروت و ساير قدرتها و امتيازات كه دليل درك حيات و عشق به آن نمىباشد . حيات جمال خود را كه شايسته عشق ورزيدن است به آن فرد و جامعهاى نشان مىدهد كه از كفها و فضولات زندگى حيوانى بالاتر رفته به درك حقيقت حيات نايل شده است .
چهرهاى در آن حيات ديده است كه بهشت را در يك گل وحشى و ابديت را در يك لحظه در مىيابد .
چهرهاى از حيات را تماشا كرده است كه همه حوادث هستى و زندگى خود را نو مىبيند و هيچ رويدادى براى او تكرار نمىشود . حياتى وابسته به حيات آفرين كه هر لحظه جلوهاى از جمال و جلالش را بآن حيات سرازير مىكند .
اين حيات است كه قابل عشق ورزيدن است ، نه آن زندگى كه انسان را مانند
( 1 ) دو كلمه « در گذرگاه ابديت » را ، ما با نظر به هدف گوته اضافه كردهايم .
[ 186 ]
يك كيفر لازم الاجراء در خود مىفشارد و تدريجا نابودش مىكند . تفاوت ميان دو نوع حيات را كه در زير مىآوريم ، فراموش نكنيم :
1 هنگام تنگدستى در عيش كوش و مستى
كاين كيمياى هستى قارون كند گدا را
حافظ 2 اى مردم ، فراموش نكنيد كه سنگ وجود دارد ، ماه و آفتاب و عقرب و سيل و زلزله و وبا و طاعون وجود دارند ، ضمنا زندگى ما هم وجود دارد درست دقت كنيم : « زندگى ما هم وجود دارد » چه معنا مىدهد ؟ مانند اينكه يك قدرتمند خود كامهاى پس از فراغت از كامكارىها ناگهان در فكرش خطور كند كه كره زمين وجود دارد ، ضمنا چهار ميليارد انسان هم در روى آن زندگى مىكنند پس از درك اين مطلب مىرويم در اين باره بيانديشيم كه :
« عشق به عدالت بدون عشق به حيات ، خيالى بيش نيست . » من هرگز به پند و اندرز و شعر و اصطلاح بافى كسى كه نتوانسته است حيات را شايسته عشق معرفى كند ولى مىخواهد عدالت را معشوق انسانها قلمداد كند ،
گوش فرا نخواهم داد ، زيرا عشق به عدالت يا به هر چيز ديگر پديدهاى از لذت را در بردارد كه جالبترين خواسته « خود محورى » است ، در صورتى كه حيات بمعناى واقعى فوق خود خواهى و خود محورى مىباشد ، زيرا حيات واقعى كه در يك فرد بجريان مىافتد ، با حيات ديگران نيز مشترك است ، و اساسىترين مختص حيات تعديل و تصعيد « خود محورى » به سود « انسان محورى » است كه رو به كمال دارد .
ملاحظه مىشود كه اشتراك با حيات ديگران و لزوم تعديل و تصعيد ، با لذت جويى سازگار نمىباشد .
بنابر اين عشق به عدالت كه از عشق به حيات واقعى توليد مىگردد ، نميتواند يكى از عوامل لذت بوده باشد . اين منطق علمى دو نوع از انسانها را در ادعاى عدالت خواهى تكذيب مىكند :
1 افراد و گروههايى كه از حيات جز « خود محورى » هدفى ندارند .
2 آن انسانهايى كه زندگى بىلذت را زندگى نمىدانند .
[ 187 ]
اين دو گروه هر چه درباره عدالت بيانديشند و بگويند ، جز صرف بيهوده عمر خود و ديگران نمىتوانند كارى انجام بدهند .
براى روشن شدن اين مطلب ، مضمون جملهاى از امير المؤمنين ( ع ) را كه در خطبههاى آينده خواهيم ديد ، در اينجا مىآوريم :
« عدالت آن پيك امين است كه اگر روزى به نفع تو به سراغت آيد ، روزى ديگر به ضرر [ 1 ] تو در خانهات را خواهد زد » .
عدالت يعنى رفتار مطابق قانون . قانون بيان كننده ضرورتها و شايستگىها در نوع ارتباطات آدمى با « جز خود » مىباشد . بنابر اين :
1 موضوع عدالت فوق خوشىها و ناخوشىها و لذتها و المها ميباشد .
2 عدالت درمان دردهاى زندگى اجتماعى ما است ، هيچ عاقلى توقع طعم شربت گوارا را از درمان ندارد .
3 عدالت عالىترين نماينده اوصاف الهى در روى زمين است ، اوصاف الهى فوق لذت و خوشى و شادىهاى طبيعى است .
4 در هر انسانى كه عشق به عدالت برافروخته شود ، فاصله ميان او و عشق به خدا گامى بيش نمانده است .