هر معصيتى سقوطى را بدنبال دارد
معصيتها و گناهان بر دو نوع عمده تقسيم ميگردند :
نوع يكم گناهانى كه تنها موجب انحراف خود مرتكب شونده گناه ميگردند . مانند ميگسارى و قطع رابطه با خدا از راه بى اعتنايى به وظايف مقرره
[ 253 ]
شخصى مانند عبادات ( نماز و روزه ) و غيره . سقوطى كه اين نوع گناهان بدنبال خود دارند ، معلول انحرافى است كه شخص گنهكار در نتيجه مخالفت با دستورات الهى مبتلا شده است . در حقيقت ظلم به خويشتن كرده سدّ راه تكامل خويشتن گشته است .
مثلا ميگسارى او موجب فرسوده شدن سلولهاى مغزيش گشته ، خود را از درك عالى و فهم مفيد و حافظه ذخيره كننده اطلاعات و هشيارىهايى محروم ميسازد كه حيات انسانى بدون آنها ، نه تنها با جمادات تفاوتى نميكند ، بلكه تبديل به يك پديده مضر ميگردد كه همه موجوديت آدمى را ببازى ميگيرد . اينگونه گناهان شخصى رابطه انسان را با واقعيات دگرگون نموده ، مسير حيات شخصى را سنگلاخ و بى مقصد مينمايند .
نوع دوم گناهانى است كه باضافه انحراف شخصى و نفى مقصد از مسير حيات ، تعدى و ظلم بديگران نيز ميباشد . مانند تعدى به حقوق انسانها ، بازى با حيات انسانها ، هدف ديدن خويشتن و وسيله قرار دادن ديگران :
بدون ترديد سقوطى كه در نتيجه اين گناهان بوجود ميآيد سختتر و وقيحتر از سقوطى است كه بدنبال گناهان شخصى بوجود ميآيد . لذا در منابع اسلامى اكيدا باين مسئله تذكر داده شده است كه ظلم بديگران و تعدى بر حقوق آنان ،
قابل اغماض و عفو نيست ، مگر اينكه آن تعدى جبران گردد .
سطحى نگرانى كه موضوع گناه را جدى نمىگيرند . نه تنها از پيشرفت تكاملى انسانها جلوگيرى مينمايند ، بلكه بنياد قوانين حيات اجتماعى را هم ميسوزانند ،
زيرا وقتى كه پديدهاى بعنوان گناه را منكر شويم ، ارزشى براى قوانين حيات اجتماعى هم نميماند كه انسانها براى تطبيق رفتار خود بر آنها خود بخود تحريك شوند .
لذا راه ديگرى براى ضرورت احترام بآن قوانين و عمل بآنها جز جلب پاداش و دفع كيفر يا زندگى زنبور عسلى نمىماند . با اين وضع است كه اصل تنازع در بقا قدرت ميگيرد و با دادن اين شعار كه « قوانين تارهاى عنكبوتند كه تنها ناتوانان مانند مگس در آن گرفتار ميشوند » دست به فعاليت ميزند و به ريش هر چه
[ 254 ]
افلاطون و بوسوئه و كانت و دكارت و سقراط و مولوى و تولستوى و كنفوتسه و ساير حكماء و عشاق انسانيت است ، ميخندد .
گمان نميرود كه هيچ عامل ويرانگرى مانند منتفى ساختن گناه ، بتواند هدف زندگى انسانها و اصول انسانيت را كه صداى آن از در و ديوار شرق و غرب در طول تاريخ بلند است ، به تباهى بكشاند . اگر تاكنون نشنيدهايد ، هم اكنون بعنوان جدىترى شعار هدف زندگى و اصول انسانيت بشنويد :
روزگار و چرخ و انجم سر بسر بازيستى
گر نه اين روز دراز دهر را فرداستى
ناصر خسرو قباديانى 16 ، 17 ، 18 ألا و انّ التّقوى مطايا ذلل حمل عليها أهلها و أعطوا أزمّتها فأوردتهم الجنّة ( آگاه باشيد ، كه تقوى چونان مركبهايى رامند كه انسانهاى متقى سوار بر آنها گشته ، زمام بدست ، راهى بهشت الهىاند ) .
گناهان افسار غرايز حيوانى را از دست گنهكاران ميگيرند و تقوى زمام آن غرايز را بدست ميگيرد . آن يكى در باديه بى سر و ته و تاريك حوادث زندگى رو به سيه چال سقوط مىتازد ، اين يكى با هشيارى و اختيار و مالكيت به خود ، در رويدادهاى منظم حيات رو به هدف اعلاى حيات گام برميدارد .
يكى ديگر از كلماتى كه در صحنه بازيگرى افكار سطحى و سود جوى بعضى از انسانها ، ببازى گرفته شده است ، كلمه تقوى است .
اين كلمه و مترادف آن در ساير زبانهاى دنيا رايج بوده ، اغلب مردم از مفهوم تقوى اطلاعى كم و بيش دارند . مبدء اصلى اين كلمه كه عربى است ، وقايه ميباشد وقايه بمعناى نگهدارى و محفوظ داشتن است . وقتى كه تقوى بانسانى نسبت
[ 255 ]
داده ميشود ، معنايش اينست كه آن انسان شخصيت خود را در معرض تاثر از عوامل فساد و انحراف ننهاده است . مفاهيمى از قبيل فسق و معصيت بعنوان اضداد تقوى معرفى ميگردند . اين مفاهيم از رها كردن شخصيت در تلاطم هوى و هوس و خود خواهىها ناشى ميگردد .
با توجه دقيق به معناى كلمه تقوى كه عبارت است از خويشتن دارى از هرزه گرايىها و هوسپرستىها ، اين حقيقت را هم مىفهميم كه موضوع پرورش شخصيت مخصوصا در دين اسلام يكى از با اهميتترين هدف حيات دينى است .
پس رفتار مطابق تقوى و كوشش براى تحصيل آن ، رفتار تابوئى با اصطلاح دانش فروشان حرفهاى نيست كه عبارت است از يك عده رسوم و عادات و تقاليد بى دليل يا مخالف عقل . در شئون حيات بشرى هر مالكيتى را كه تصور كنيد ، ممكن است يا واقعا خطا و ضد واقعيت باشد ، يا حداقل مكتبهايى پيدا شده با آن مالكيت مخالفت ورزيدهاند ، جز مالكيت بر خويشتن كه از ديدگاه همه صاحبنظران ملل مطلوب و محبوب است ، زيرا مالكيت بر نفس معنايى جز انسان شدن و حفظ شخصيت از گزند هرزه گرايى و تلف كردن سرمايه حيات چيز ديگرى نيست .
اگر كسى پيدا شود كه بگويد : اين سخنانى كه ميگوييد ، چه معنا دارد ؟ زيرا ما بدون مراعات اين مسائل زندگى ميكنيم و از زندگى خود احساس رضايت هم ميكنيم .
ما براى اين اشخاص دو پاسخ آماده كرديم :
پاسخ يكم اينكه مردم عامى كه اكثريت اجتماعات را حتى در متمدنترين كشورهاى دنيا تشكيل ميدهند ، نه از مسائل علمى اطلاع دارند و نه از مسائل عالى اقتصادى و سياسى و مذهبى و اخلاقى و حقوقى و معذلك زندگى خوشى دارند و با رضايت كامل به وضع خويشتن نفس ميكشند . گذشته از انسانها جانوران را مىبينيم كه با يك بعد معين بزندگى خود ادامه داده كمترين ملالى را بخاطر خود راه نميدهند .
پاسخ دوم چنانكه در گذشته گفتيم تفاوت بسيار زياد است ميان زندگى يك انسان كه مانند يك حرف مثلا ب در سطرى از كتاب قرار گرفته است كه متشكل از صفحات
[ 256 ]
متعدد است كه پر از هزاران محتويات است و براى هدفهاى ضرورى حياتى تاليف شده است . و انسانى كه با اطلاع از سطور تاريخ طبيعى و انسانى خود و نيز با آگاهى به كتاب هستى و مؤلف و هدف آن ، زندگى مينمايد .
حرفى كه بوسيله يك قطعه فلز در كتاب نقش بسته است ، هيچ گونه آگاهى و اختيار درباره سطور و محتويات و هدف آن كتاب ندارد . اگر اين دانش فروشان حرفهاى و اين انسان نشناسان مدعى انسان شناسى ميخواهند ، انسان مانند آن حرف ب در سطور تاريخ در كتاب هستى قرار بگيرد ، ما سخنى با اينان نداريم .
زيرا خودشان هم معناى سخنانشان را نمىفهمند كه چه ميگويند .