گنهكاران و پايان سرنوشت آنان
يكى از عوامل اساسى رواج طغيانگرىها و بى بند و بارىهايى كه قرن ما را دچار آشفتگىهاى جنون آميز نموده است ، بى اعتنايى به معصيت و گناه است .
ما نميگوئيم كه ارتكاب گناه و غوطه خوردن در معاصى زاييده شده قرن ما است ، زيرا از آنهنگام كه اولاد آدم در اين كره خاكى زندگى را آغاز كردهاند ،
گناه و اطاعت بمعناى نافرمانى و فرمانبردارى از قوانين تكامل روحى وجود داشته است ، بلكه منظور ما اينست كه در دورانهاى گذشته براى گنهكاران پديدههايى از
[ 248 ]
قبيل شرم و پشيمانى و تأسف و درك انحراف از اعتدال مطرح بوده ، هر معصيتى تقريبا توأم با بعضى از آن پديدهها بوده است .
در دوران ما گنهكاران را نه تنها هيچ يك از آن پديدهها بيدار نمىسازد ، بلكه آنها را به مسخره مىگيرند . علت اساسى اين بىپروائى مهلك را از دو موضوع مهم ميتوان سراغ گرفت :
موضوع يكم گستاخى و شهرت پرستى بعضى از متفكر نماها است كه براى اينكه شهرتى جهانى بدست بياورند ، دست به اصلشكنى و قانون كشى مىزنند ،
مردم از صداى شكستن اصول و قوانين ، حالت بهت و تشنج پيدا مىكنند و اين آقايان در دريايى از لذت غوطهور ميشوند كه توانستهاند جامعه يا جوامعى را با اصلشكنى مبهوت بسازند يكى پيدا مىشود و مىگويد :
ارزيابى راستگويى و دروغگويى جنبه علمى ندارد ديگرى ميگويد :
زنا با رضايت طرفين اشكالى ندارد سومى ميگويد :
هدف اساسى تجارت و سوداگرى حدّاكثر بهره بردارى از كار تجارت است .
انحصارات و امتيازات و احتكارها كه وسايل سادهاى هستند و در اختيار افرادى معدود قرار ميگيرند ، از همين هدفگيرى ناشى ميگردند . از طرف ديگر : عرضه و تقاضاهاى مصنوعى جريانات طبيعى اقتصاد را بر هم ميزند .
اينهمه ناهنجارىهاى اقتصادى و اجتماعى اشكالى ندارد گناه يعنى چه ؟ از جنايات فراوانى كه امروزه بشر را با اشكال گوناگون بدون احساس مسئوليت در خود ميفشارد ، صحبت نكنيد .
گناه يعنى چه ؟ مگر آقاى « راسل » در پاسخ سئوال « كاپلستون » در فرق ميان يك جنايتكار
[ 249 ]
حرفهاى و با فضيلتترين مردم ، نگفته است كه :
« خوب ، بعضىها از رنگ آبى خوششان ميآيد ، بعضى ديگر از رنگ زرد » گناه يعنى چه ؟ مگر خودتان را مسخره كردهايد كه خرافات باستانى را تجديد ميكنيد ؟ يكى از رياضيدانان جامعه ما كه چندى پيش ديده از اين دنيا بربست ، در مباحث مستمرى كه به پيشنهاد خودشان با هم داشتيم . روزى پيش از آغاز بحث و تحقيق به من گفت :
كتابى از شما ( اينجانب ) بنام توضيح و بررسى مصاحبه برتراند راسل وايت بدستم رسيد ، آن را مطالعه كردم .
گفتم : اميدوارم كه نكات ضعفى را كه در اين كتاب ملاحظه فرمودهايد ، به اينجانب متذكر شويد ، تا پس از تحقيق و تصحيح در چاپهاى بعدى آنها را تدارك كنم .
ايشان گفتند :
من يك نكته ضعف در كتاب شما ديدم .
فورا من به شوخى گفتم :
خوب است ، شما مرا اميدوار كرديد .
سپس پرسيدم :
آقاى دكتر ، بفرماييد آن نكته ضعف چيست ؟
ايشان گفتند :
شما به وجود معصيت اصرار مىورزيد و مىخواهيد اثبات كنيد كه بشر مرتكب گناه مىشود . من اين مطلب را صحيح نمىدانم ، زيرا آنچه كه هست اينست كه بشر مجبور است براى زندگى اجتماعى خود قوانينى را وضع كند و در صورت مخالفت با آن قوانين كه زندگى اجتماعى را مختل ، ميسازد مستحق كيفرهاى مقرره مىگردد ، من جز همين كيفرها و روش مطابق قوانين اجتماعى چيزى را به عنوان عذاب و گناه سراغ ندارم .
[ 250 ]
گفتم : آيا اين مطلب را شما با نظر به روش فكرى « راسل » مىگوييد ، يا نظر خودتان چنين است ؟
ايشان بدون معطلى گفتند :
با نظر به مبناى فكرى راسل ميگويم :
من پاسخ دادم كه ايشان هرگز نمىتوانند وجود گناه و كيفر را منكر شوند ،
زيرا ايشان صراحتا ميگويند :
من وجود خدا را انكار نميكنم ، بلكه احتمال ميدهم خدا وجود داشته باشد ،
بنابر اين كه احتمال مىرود خدا وجود داشته باشد ، احتمال ديگرى هم مىرود كه خداوند اشخاصى را كه مطابق قوانين اجتماعى و اخلاقى ( حداقل ) رفتار كنند ،
مطيع و آنانكه بر خلاف آنها عمل مىكنند ، گنهكار محسوب نموده كيفرى را كه جز نتيجه اعمال خودشان نيست درباره آنان مقرر بدارد .
سپس تأكيد كردم كه بر طرف كننده منطقى اين احتمال چيست ؟
ايشان بدون اينكه پاسخ اين سئوال را بدهند ، با صدا و لحنى كه دلالت به اطلاع كافى از موضوع داشت ، گفتند :
مثلا موضوع ازدواج از تورات « موسى » باينطرف رسميت پيدا كرده است و پيش از موسى پديده ازدواج قانونى وجود نداشت اگر چه تأسف من از اينگونه اظهار نظرهاى ناآگاهانه ، درونم را ناراحت كرده بود ، ولى بجهت احترام به مقام دانش با كمال آرامش گفتم :
آقاى دكتر ، شما قانون حمورابى را خواندهايد ؟
پاسخ داد :
بلى ، بلى ، من آن قانون را ديدهام و هيچ مادهاى درباره ازدواج ننوشته است چون اينجانب در هنگام تدريسها و تأليفات فقهى و حقوقى ، قانون « حمورابى » را دقيقا مطالعه و تطبيق به قانون اسلام نموده بودم و از همه مواد آن اطلاع داشتم بايشان گفتم :
[ 251 ]
قانون حمورابى از ماده 127 تا ماده 167 را به مسائل ازدواج و ارث مربوط به همسرى و احكام آنها و به مسائل زنا و تحريم و كيفر آن اختصاص داده است [ 1 ] .
پس از اين پاسخ مستدل ، نميدانم با كدامين رابطه تداعى معانى بود كه ايشان
( 1 ) ما چند ماده مربوط را بعنوان نمونه در اينجا مىآوريم :
ماده 127 اگر شخصى كاهنه يا زن مرد ديگر را متهم نمايد و از عهده ثبوت خيانت او برنيايد ، آن شخص را نزد قاضى به محاكمه مىبرند و پيشانى او را داغ مىكنند .
ماده 128 هر گاه كسى زنى را تزويج كند و قباله عقد و نكاح او را ننويسد ، آن مزاوجت باطل است و زن زوجه او نخواهد بود .
ماده 129 اگر زن مردى را با غير در يك بستر ببيند ، دست و پاى هر دو را مىبندند و در آب مىاندازند ، مگر اينكه شوهر زن حيات زوجه خود را بخواهد و پادشاه اجنبى را ببخشد .
ماده 130 اگر زنى در خانه پدرى خويش زندگانى كند و هنوز شوهر و مردى نديده باشد ، كسى به او دست اندازى نمايد و با مشار اليها همخوابگى كند ، آن كس را مىكشند و گناه و ايرادى بر زن نيست .
ماده 131 هر گاه مردى به زوجه خود بدگمان شود و او را متهم نمايد ، در صورتى كه مشار اليها را با مرد اجنبى نديده باشند ، زن در برائت خويش قسم بخدا مىخورد و به خانه شوهر خود مراجعت مىكند . . .
ماده 133 هر گاه مردى اسير شود و در خانه او آذوقه و مايه گذران مهيا و موجود باشد و معذالك زوجه او از خانه شوهر خارج شود و به سراى ديگر رود ، مشار اليها را بمحاكمه مىبرند و به جرم گناهى كه كرده او را در آب غرق مىنمايند . . .
نصوص ساميه عيلاميه ترجمه پرشيل فرانسوى از كتيبههاى خرابه هاى شوش « كتيبه حمورابى كه روزگار سلطنت او 2150 سال پيش از ميلاد بوده ( 313 سال پيش از ميلاد حضرت موسى ( ع ) ) نقل از مجله تربيت شماره 382 صاحب امتياز ذكاء الملك مدير مدرسه سياسى تاريخ پنجشنبه 12 شعبان 1323 مطابق 12 اكتبر 1905 ترجمه از مجله الهلال و مدرك فرانسه شماره 4 سال 13 .
[ 252 ]
گفتند : من نميدانم آن روابط منطقى را كه « ابن خلدون » گفته است ، چرا ابن سينا از او نگرفته است ؟
گفتم : آقاى دكتر ، ابن سينا در حدود سيصد سال پيش از ابن خلدون مرده است . و چه ارتباطى با موضوع بحث ما دارد ؟ بهر حال برخاستيم و رفتيم .
منظور از اين داستان توضيح اين معنى بود كه موضوع يكم در مسئله شيوع گستاخى دوران ما درباره ارتكاب به معاصى است كه از قصور يا تقصير متفكرنماها سرچشمه ميگيرد كه ميخواهند خود را در برابر احساس مسئوليت اغفال نمايند و يا مربوط به اشتباهات متفكرانى است كه معارف مربوط به روح و الهيات از قلمرو فعاليت آنان بيرون است .
موضوع دوم سوء استفاده سودجويان و مقام پرستان جوامع كه مذهب را وسيله هدف گيرىهاى خود قرار دادهاند . با اينكه مذهب با جدّىترين قيافه مخالف خودخواهى و ستمگرى است ، در راه مقاصد شوم خود استخدام نمودند . در نتيجه سادهلوحان هم گمان كردند كه طبيعت مذهب چنين است كه حقوق انسانها را پايمال بسازد و مردم را به دو گروه استثمار كننده و استثمار شونده تقسيم كند در صورتيكه قرآن و همين نهج البلاغه كه مورد ترجمه و تفسير ما است دو كتاب اساسى مذهبىاند كه ميتوان گفت : اساسىترين موضوعاتى كه در اين دو كتاب براى انسانها مطرح شده است : عمل به عدالت و ريشه كن كردن ظلم و انحراف و فساد از جوامع ميباشد . متفكر نماها و سودجويان بايد بدانند كه از كار انداختن مذهب كه براى آنان خوشايند جلوه كرده است ، موجب حيرانى و كلافه شدن ميلياردها نفوس در فلسفه زندگى گشته است .