مسير من از حقيقت و رو به حقيقت است ، از من جدا نشويد
على بن ابيطالب عليه السلام ، در جريان سطح عالم طبيعت ، انسانى است مانند ساير انسانها ، كه در مسير حركت و زندگى و مرگ قرار گرفته ، روزى آمده روزى ديگر هم چشم از اين دنيا مىپوشد و مىرود . ازليت و ابديت و مافوق آن بامداد و شامگاه از آن خداست و بس .
[ 41 ]
كلّ نفس ذائقة الموت .
( همه نفوس بشرى جام مرگ را به سر خواهند كشيد ) .
آن قانون الهى كه روزى حيات آدمى را در باغ وجود مىشكفاند ، روزى ديگر پياله شربت مرگ را به دست او مىدهد . چنانكه مردمى كه آن روز مخاطب امير المؤمنين بودند ، كاروانيان منزلگه مرگ بودند ، خود آن تجسم يافته حقيقت نيز عضو همان كاروان بوده است .
لذا او نمىتواند به مردم بگويد : از اين موجوديت طبيعى من كه افتان و خيزان رو به زير خاك تيره است ، جدا نشويد و با من باشيد . . . زيرا
دستگيرى نتوان داشت توقع ز غريق
وابستگىها و پيوستگىهاى طبيعى و معمولى انسانها روى احتياجات مادّى زودگذر است و جدائى آنان از يكديگر روى سودجويى ، و مسلم است كه على بن ابيطالب بجهت رشد روحى كه بدست آورده بود ، فوق اين سود و احتياج حركت ميكرد .
لذا او بجهت داشتن عنصرى پايدار در وجود خويش كه حقيقت است ، مردمى را كه داراى استعداد حقيقت يابى هستند ، به سوى خويش مىخواند پس در واقع على بن ابيطالب به آن مردم فرياد مىزند كه خود را به جاذبه حقيقت نزديك كنيد ، خود را با شعلههاى روشنگر حقيقت برافروزيد . دليل اين مدّعا را بخوبى در گفتار و كردار على ( ع ) مىتوان يافت كه او موجوديت طبيعى خود را هرگز مورد توجه و اعتنا قرار نداده است . همه مىدانند كه او از اعماق جانش اين سخن را برمىآورد كه :
و اللّه لئن ابيت على حسك السّعدان مسّهدا و اجرّ فى الأغلال مصفّدا احبّ الىّ من ان القى اللّه و رسوله يوم القيامة ظالما لبعض العباد و غاصبا لشىء من الحطام و كيف اظلم احدا لنفس يسرع الى البلى قفولها و يطول فى الثّرى حلولها ( سوگند به خدا ، اگر با بى خوابى شبانگاهى روى خارهاى شكنجه زاى سعدان تا بامداد بيدار بمانم و در زنجيرهايى كه مرا در خود بفشارد روى خاكها
[ 42 ]
كشيده شوم ، براى من محبوبتر از آن است كه در آغاز ابديت با خدا و رسولش ديدار كنم در حالى كه به بعضى از بندگانش ستمى كرده باشم و يا چيزى از متاع دنيا را غصب كنم . و چگونه به سود موجوديت طبيعىام بكسى ظلم كنم ، در صورتيكه به سرعت رو به پوسيدگى مىرود و زمانى بس طولانى در زير خاكهاى تيره مىماند ) .
اى فرزند بزرگوار ابيطالب ، سخنت صدق و سرتاسر زندگيت گواه آن است كه حقيقت با تو بوده است ، كه ابوذرها و عمارها و مالك اشترها و اويس قرنىها و مقدادها تربيت كردى و به تاريخ بشريت تقديم نمودى . اينان حقيقتجويان حقيقتبينى بودند كه در جاذبه تو قرار گرفتند و پندارهاى پوچى حيات را نابود كردند . آرى :
ديده اهل حقيقت كه حقيقت بين است
در تو بينند حقيقت كه حقيقت اينست
چه مىتوان كرد
نيست چشم دگران سوى حقيقت نگران
ورنه آن راست حقيقت كه چنين آيين است
فؤاد كرمانى 12 لم يوجس موسى ( ع ) خيفة على نفسه بل اشفق من غلبة الجهّال و دول الضّلال ( هراس موسى عليه السلام براى بيم از خويشتن نبود ، بلكه دلش از ترس پيروزى نادانان و دولتهاى گمراه در اضطراب بود ) .