تا ميان حق و باطل تناقض آشتى ناپذير وجود دارد ، پيكار حق طلبان و باطل گرايان اجتناب ناپذير خواهد بود
اگر رياضيدانى پيدا شود كه بتواند اثبات كند كه 2 2 مساوى 1 ميباشد
[ 127 ]
اگر فيلسوفى بتواند اين مطلب را ثابت كند كه معلول پيش از علت بوجود مىآيد اگر منطق دانى را ديديد كه توانست امكان اجتماع نقيضين را به ثبوت برساند اگر روانشناسى روانكاو موفق شود كه وضع روانى كودك شيرخوارى را از همه جهات مساوى وضع روانى يك فيلسوف دانشمند سياستمدار با تقوى قرار دهد اگر كشاورزى اين امكان را بدست بياورد كه ميوه را پيش از كاشتن درخت بوجود بياورد و بالاخره اگر انسانها بتوانند هست را به نيست و نيست را به هست مبدل نمايند با امكان چنين فرضهاى خندهآور مىتوان حق و باطل را آشتى داده حق طلبان و باطل گرايان را در يك مسير متحد ساخت . حق و باطل را به هر معنا كه در نظر بگيريم ، نسبت ميان آن دو ، نسبت تناقض است كه هرگز قابل اجتماع نيستند و هرگز مرتفع نمىگردند . هر پديدهاى كه تصور شود حق است ، قطعا آن پديده باطل نيست و اگر باطل است حق نيست . و بالعكس چيزى كه حق نيست باطل است و چيزى كه باطل نيست حق است .
اين مطلب را در گذشته اثبات كردهايم . موضوع بحث ما در اين مورد پيكار حق طلبان و باطل گرايان است ، مادامى كه هر يك از دو گروه از وضعى كه پيش گرفتهاند ،
برنگردند ، آشتى آن دو با يكديگر خيالى بيش نيست . قوانين هستى نشان نداده است كه هست به نيست مبدل شود و نيست به هست . آنانكه بدون منصرف ساختن هر يك از دو گروه از مسير خود ، توقع مصالحه حقيقى ميان آن دو را دارند ، اهميت بنيانى حق و باطل را نمىشناسند .
در جمله امير المؤمنين ( ع ) كه اكنون مورد تفسير ما است ، دو گروه را در برابر هم قرار داده ، حمايت و پشتيبانى قاطعانه اهل حق را از روش حقطلبانه خود گوشزد
[ 128 ]
مىكند . امير المؤمنين در خطبه شقشقيه هم اين مطلب را تصريح فرموده است كه :
اما و الّذى فلق الحبّة و برأ النسمة لو لا حضور الحاضر و قيام الحجّة بوجود النّاصر و ما اخذ اللّه على العلماء ان لا يقارّوا على كظّة ظالم و سغب مظلوم لالقيت حبلها على غاربها . . .
( هشيار باشيد ، سوگند به خداوندى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد ،
اگر مردان حق جو حاضر به كمكم نبودند و اگر با وجود ياور حجت تمام نشده بود و اگر خداوند از دانايان تعهدى بر عدم سكوت درباره پرخورى ستمكار و گرسنگى ستمديده نگرفته بود ، مهار اين خلافت را بر دوشش مىانداختم ) . . .
حق يك پديده طبيعى نيست كه بىنياز از اراده انسانى ، جريان واقعى خود را در پيش گيرد و مادامى كه به مزاحم قوىتر برخورد نكرده بوجود خود ادامه بدهد . بلكه حق آن نور پر فروغى است كه از فعاليتهاى فكرى و توجيههاى وجدانى و تكاپوهاى عملى انسانها بر مىافروزد .
بنابر اين حق بدون حق طلب ، مانند استعداد محض است در نهاد انسانها و يا كلمات در صفحات كتابها كه بدون اقدام آدمى براى به فعليت رسانيدن آن ، منشأ اثرى نمىباشد . 6 فو اللّه ما زلت مدفوعا عن حقّى مستأثرا علىّ منذ قبض اللّه نبيّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حتّى يوم النّاس هذا ( سوگند به خدا ، از آنهنگام كه خداوند متعال پيامبرش را به پيشگاه خود برده است ، تا امروز كه مردم در اين وضع قرار گرفتهاند ، از حق قانونى خود رانده شدهام و ديگران خود را در قلمرو اختصاصى من مقدم بر من داشتهاند ) .