اينست معناى بينايى كه آدمى خود را نفريبد و فريب ديگران را نخورد
شايد نكته بسيار مهمى كه در مقدم داشتن « من امرى را بر خود مشتبه نساختهام » بر جمله « و كسى نتوانسته است واقعيتى را بر من مشتبه بسازد » وجود دارد ، اين باشد كه اگر كسى خود را نفريبد ، فريب ديگران را هم نمىخورد . يعنى علت اساسى اينكه آدمى بازيچه ديگران قرار نگيرد ، اينست كه خود را ببازى نگيرد . انسانى كه انديشه جدى درباره خود دارد ، هرگز انديشههاى غرض آلود ديگران او را نمىفريبد .
اگر آدمى در شناخت آرمانها و حركت براى وصول به آنها خود را گول نزند ، امكان ندارد وسيله بازى براى آرمانهاى ديگران قرار بگيرد . دليل اين مدّعاى بسيار مهم اينست كه آدمى براى وصول بمرحله بينايى و جدّى گرفتن خويشتن بايستى مراحل زير را در پشت سر بگذارد :
1 « خود » را كاملا بشناسد ، يا حدّاقل عناصر و سرمايههاى اساسى « خود » را درك و ارزيابى كند .
[ 148 ]
2 پس از اين شناخت است كه تشنگى خود را به هدف عالى حيات درك مينمايد .
3 تحقيق جدى در هدف عالى را شروع نموده مىفهمد كه اين هدف جز به فعليت رسيدن همه استعدادها و امكانات در راه وصول به جاذبه عظمت الهى نمىباشد .
4 در اين مرحله درك مىكند كه با چنين « خود » ى نميتوان شوخى كرد ، اين « خود » را نمىتوان تسليم قوانين ناآگاه طبيعت و ديگر انسانها نمود . در اين مرحله است كه آدمى بخوبى مىفهمد كه در جهان هستى يك چيز جدى وجود دارد ،
آن هم « خود » او است ، زيرا اين « خود » وابسته مشيت الهى است كه فوق همه امور جدى و به وجود آورنده آنها است .
هنگامى كه چنين بينايى نصيب آدمى گردد ، چگونه مىتواند « خود » را گول بزند كه عبارت ديگرى از محو كردن آن « خود » است :
در مجلد يكم [ رسالت انسانى و شخصيت على ( ع ) ] اين جملات را متذكر شدهايم :
اگر تو خود را نشكنى ، كسى نمىتواند ترا شكست بدهد .
اگر تو خود را نابينا نكنى كسى نمىتواند ترا كور كند .
اگر تو خود را فانى و نابود نسازى هيچ عاملى قدرت فانى و نابود ساختن ترا ندارد .
اگر بخواهى حركت كنى هيچ عاملى نمىتواند ترا ساكن نمايد .
روى همين قانون است كه امير المؤمنين عليه السلام مىفرمايد :
« چون امر را بر خود مشتبه نساختهام ، لذا هيچ كس حقيقتى را بر من مشتبه ننموده است . » دليل صحت اين قانون اينست كه هيچ قدرت و عامل سقوط راهى به شخصيت آدمى ندارد ، زيرا خداوند متعال شخصيت را در آن منطقه ممنوعه قرار داده است كه تنها خود انسان اجازه ورود به آن را دارد و بس .
اگر آدمى با دست خود حرمت اين منطقه را نشكند ، هر گونه وسيله فريب و شكست
[ 149 ]
و اخلال كه تصور گردد از سطوح ظاهرى شخصيت آدمى عبور ميكند ولى نمىتواند وارد آن منطقه گردد .
يك مطالعه لازم در شخصيت عظماى تاريخ اين معنى را بخوبى اثبات ميكند كه همه عوامل فساد و فريبكارى و نابينايى و شكست در حيات ، پيرامون آن عظما را گرفته بود ، و چون آنان به وسيله هشيارىها و تقوا و هدفگيرى معقول در زندگى ،
سد پولادينى دور منطقه شخصيت خود كشيده بودند ، هيچيك از آن عوامل نتوانست شخصيت آنان را مختل بسازد . بعنوان نمونه آيه زير را در نظر بگيريم :
وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِىّ عَدُوًّا شَياطينَ الْاِنْسِ وَ الْجِنِّ 1 .
( و بدينسان براى هر پيامبرى دشمنى از شياطين انس و جن قرار داديم ) .
مسلم است كه شياطين انس و جنّ براى مختل ساختن شخصيت پيامبران از هر راهى كه ممكن بود وارد مىگشتند ، ولى چنانكه گفتيم خود آنان بجهت شناخت عظمت شخصيت ، نگهبانى منطقه شخصيت را بعهده گرفته بودند و خداوند نيز در دفاع از آن منطقه پيروزشان مىساخت . 5 ، 6 و ايم اللّه لافرطنّ لهم حوضا انا ماتحه ، لا يصدرون عنه و لا يعودون اليه ( سوگند به خدا ، حوضى براى آنان پر خواهم كرد كه ساقى آن خودم باشم كه اگر وارد آن حوض شوند نتوانند بيرون روند و اگر از آن بگريزند نتوانند برگردند ) .