قيام دائمى و همه جانبه براى عدالت
مسلم است كه مقصود از قيام دائمى و همه جانبه براى عدالت ، ايستادن و يا بالا رفتن و پايين آمدن جسمانى نيست . همچنين منظور خداوندى از قيام فرياد و داد و بىداد و حماسه خوانىهاى محض كه احساسات و هيجانات خام مردم معمولى را مىشوراند و انرژى آنان را مستهلك مىسازد و سپس فرو مىنشيند ، نميباشد .
هر فرد و جامعهاى كه عدالت مىورزد در حال قيام است . و هر قيام راستين با هدفگيرى منطقى براى عدالت گسترى ، عين عدالت است .
تفكر درباره عدالت نوعى از قيام براى عدالت است ، چنانكه انديشه در باره حيات جلوهاى عالى از حيات است .
آن فرد و جامعهاى كه عدالت را حقيقتى جدى تلقى نموده درباره عوامل بوجود آورنده و موانع مزاحم برقرارى عدالت مىانديشد و نتايج انديشههايش
-----------
( 1 ) النساء آيه 135 .
[ 197 ]
را بطور قابل بهرهبردارى عرضه مىكند ، قيام به عدالت نموده است .
آن فرد يا جامعهاى كه نيروهاى سودمند خود را در راه شناخت عدالت و چگونگى برقرارى آن بكار مىاندازد ، قيام به عدالت كرده است .
اين اشتباه را از خود دور كنيم كه عدالت مانند سرب پايدار است كه همينكه به وجود آمد ، جاودانى خواهد ماند و هرگز متزلزل نخواهد گشت .
اگر بخواهيم دوام و زوال عدالت را در جامعه متشكل از انسانها درك كنيم ،
بايستى باين مثال روشن و معمولى توجه نماييم :
فرض كنيد : ما توانستيم صدها مهندس و كارشناس عالى مقام را جمع نموده ،
آنگاه همه گونه وسايل انديشه و نقشهكشى آنان را فراهم كنيم و در اختيارشان بگذاريم ، سپس مصالح ساختمانى و تزيين با عظمتترين قصر با شكوه را آماده نمائيم . مهندسين و كارشناسان و كارگران آماده كار و پياده كردن نقشه آن قصر با شكوه گردند .
ولى جايى را كه براى اين ساختمان در نظر گرفتهايم ، قله پهناور كوه آتشفشان است كه گاه و بيگاه آتش فشانى مىكند و انفجارها بوجود مىآورد و پيرامون خود را به آتش مىكشد .
آيا آنهمه كار و كوششها و صرف نيروهاى مادى و فكرى ما براى ساختن قصر باشكوه در چنان قله آتش فشان جز حماقت و جنون نام ديگرى دارد ؟
اگر بشر اينست كه تاريخ به ما معرفى كرده است ، اگر انسان اين موجود خودخواه است كه براى يك دستمال ناچيزى كه مورد تمايل او است ، قيصريهها را آتش مىزند .
اگر آدمى همين جاندار است كه « مولوى » درباره او مىگويد :
از كمين سگ سان سوى داود جست
عامه مظلوم كش ظالم پرست
و « متنبّى » دربارهاش مىگويد :
الظّلم من شيم النّفوس فان تجد
ذا عفّة فلعلّة لا يظلم
( ظلم از عادات طبيعى نفوس انسانى است ، اگر پاكدامنى پيدا كردى ، بدان
[ 198 ]
كه روى علّت ثانوى ستم نمىورزد ) .
وقتى كه سراغ مغرب زمينىها را مىگيريم ، متفكران آنان را مىبينيم كه سختتر از ما اين جاندار را توصيف به خودخواهى و درندگى مىكنند .
فقط كافى است كه جمله توماس هابس را بياد بياوريم كه مىگفت : انسان گرگ انسان است .
اگر انسان اينست كه خود را در اينگونه عبارات نشان مىدهد ، هر برنامه و قوانين عادلانهاى كه براى او تنظيم شود و هر كوشش و تلاشى كه در راه برقرار ساختن عدالت در ميان افراد اين نوع مبذول گردد ، با نظر بآن طبيعت خود خواه و خودمحورى كه دارد ، همانند آن قصر باشكوه است كه روى قله كوه آتش فشان بنا مىشود كه اميدى بر دوام و بقايش نيست .
لذا اين مسئله اساسى را بايد در نظر گرفت كه براى بقاى ساختمان عدالت در ميان انسانها ، كوشش پىگير در راه خنثى كردن مواد آتش فشانى درون او لازم و ضرورى است و گرنه بقول عاميان نتيجهاى جز عوض شدن دستى كه سيلى را فرود مىآورد و صورت همان صورت است ، نخواهد داشت . اين مثل « سعدى » را فراموش نبايد كرد :
شنيدم گوسفندى را بزرگى
رهانيد از دهان و چنگ گرگى
شبانگه كارد بر حلقش بماليد
روان گوسفند از وى بناليد
كه از چنگال گرگم در ربودى
چو ديدم عاقبت گرگم تو بودى
بهمين جهت است كه قرآن مجيد نمىگويد :
كونوا قائمين بالقسط .
( قيام كنندگان به عدالت باشيد ) بلكه مىگويد :
كُونُوا قَوَّامينَ بِالْقِسْطِ .
قوّام كه صيغه مبالغه است ، با نظر به مفهوم خود قسط و عدالت ، اشاره به لزوم دوام قيام و همه جانبه بودن آن مىنمايد ، نه موقت و يكجانبه بودنش .
[ 199 ]
در تاريخ بشرى كه بخوبى مىتواند سرگذشت متلاطم او را نشان بدهد ، قيامهاى فراوانى را مىبينيم كه مانند رعد و برقهاى پر صدا و خيره كننده ولى موقت و محلّى سركشيده به سرعت به خاموشى گرائيدهاند . 5 وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى اَلاَّ تَعْدِلُوا اِعْدِلُوا هُوَ اَقْرَبُ لِلتَّقْوى وَ اتَّقُوا اللَّهَ اِنَّ اللَّهَ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ 1 .
( عداوت گروهى شما را وادار نكند كه عدالت ننماييد . عدالت بورزيد ، كه نزديكتر به تقوى است و براى خداوند تقوى بورزيد ، قطعا خداوند بكردار شما دانا است ) .
اينست يكى از مختصات عالى عدالت كه حتى كينه توزى و خصومت شخصى هم نمىتواند سدّ راه آن بوده باشد .
« اينست آن جوهر مقدس كه فوق مىخواهم و نمىخواهمها است » در آيه شماره چهار ديديم كه خداوند متعال دستور داده كه بايستى عدالت بر پاى شود و شهادت براى خدا باشد اگر چه به ضرر خود شهادت دهنده تمام شود .
اين آيه هم كه مورد تفسير قرار دادهايم ، دستور صريح به عدالت مىدهد حتى در باره انسانهايى كه مورد كينه و عداوتند . همچنين در آيه زير :
6 لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ اَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا اِلَيْهِمْ 2 .
( خداوند شما را از نيكوكارى و عدالت درباره كسانى كه با شما جنگ دينى ندارند و شما را از وطنتان آواره نكردهاند ، جلوگيرى نمىكند ) .
با اينگونه اشخاص كه در عقايد و ايمان با شما همگام نيستند ، كه طبعا يك حالت جدائى و نفرت از آنها داريد ، باز دستور الهى اينست كه بايستى عدالت و نيكوكارى بورزيد .
-----------
( 1 ) المائده آيه 8 .
-----------
( 2 ) الممتحنه آيه 7 .
[ 200 ]
با نظر به اين شش آيه ، اثبات مىشود كه عدالت آن جوهر مقدس الهى است كه فوق ميخواهم و نمىخواهم قرار گرفته است .
از اين تعظيم و تمجيد درباره عدالت مىفهميم كه خواست واقعى روح آدمى و عامل رشد آن عدالت است ، نه حبّ و بغضهاى شخصى و نه مىخواهمها و نمىخواهمهايى كه دو عامل تورم « خود طبيعى » مىباشند .
اگر لنگر عدالت ميان انسانها تعادل كشتى حيات آنان را در اقيانوس حيات تأمين ننمايد ، بادهاى طوفانى اميال و خواستههاى بىمحاسبه ، اين كشتى فوق همه ارزشها را در برخورد با صخرهها و طوفانها از بين مىبرد و حتى تخته پارهاى از آن به كرانه اقيانوس نمىرسد .
بىخبران از جوهر حياتى عدالت نمىدانند كه مبارزه با اين امانت الهى جز مبارزه با حيات خويشتن نمىباشد . بهمين جهت است كه مىگوئيم :
هر جامعهاى كه از آشنا كردن افرادش با « خود » ناتوان باشد ، يقينا از اجراى عدالت عاجز است كه انسانها را به درد « از خود بيگانگى » مبتلا ساخته است با نظر به ماهيت و مختصات عدالت است كه بار ديگر اهميت قانون و عظمت شخصيت قانونگذار را درك ميكنيم ، زيرا چنانكه در تعريف عدالت ديديم ، عدالت عبارت است از « رفتار مطابق قانون » پس در حقيقت قانون عبارت است از قطبى كه با انديشه و تجارب قانونگذار مشخص مىشود ، وجدان عبارت است از قطب نما كه لزوم حركت شخصيت آدمى را به سوى آن قطب نشان مىدهد و اين حركت عبارت است از عدالت . بنابر اين تعيين كننده مقصد و جهت فعاليت اين جوهر مقدس قانون است كه بازگو كننده واقعيت است . با نظر به كار قانونگذار مسائل زير به وجود مىآيد :
1 آزادى طبيعى افراد و جامعهاى كه مىخواهند به آن قانون عمل كنند از بين مىرود و زنجيرى بوسيله آن قانون بدست و پاى مىخواهم و نمىخواهمهاى مردم زده مىشود .
2 نيروهاى انديشه و تعقل و هوش و تجسيم مردم متمركز در آن قانون مىگردد ، اگر چه ناآگاهانه بوده باشد ، مانند چگونگى هوايى كه تنفس به وسيله آن انجام مىگيرد . زيرا اغلب انسانها قانون وضع شده را ملاك حيات خود تلقى
[ 201 ]
مىكنند . و مسلم است كه نيروهاى مزبور معمولا در جاذبه ملاكهاى حيات آدمى قرار مىگيرند .
3 معمولا ملاك خوشبختىها و بدبختىها با قانون تعيين ميگردد .
4 قوانين بطور طبيعى موجب رضايت اغلب مردم به موقعيتى مىشود كه در آن قرار گرفتهاند ، زيرا كلمه قانون داراى نوعى قداست و جنبه آرمانى مىباشد كه عمل به آن ، قانع كننده حس « آنچه كه بايد بشود » مىباشد . با نظر به اين مختصات و مزايايى كه قانون آنها را در بردارد ، مىتوان به اهميت حياتى كار قانونگذاران پى برد . زيرا آنان هستند كه با كار خود به اضافه امور مزبوره حس عدالتخواهى بشر را اشباع مىكنند .
پس در حقيقت مىتوانيم اين نتيجه را قطعى تلقى كنيم كه قانونگذاران حيات آدميان را مطابق قوانينى كه وضع مىكنند ، توجيه مىنمايند ، لذا دخالت كمترين هوى و هوس و غرض ورزى در منطقه قانون ، به بازيچه قرار دادن حيات آدميان منجر مىگردد .
در اين مورد سئوالى اساسى پيش مىآيد ، و آن اينست كه كجايند آن انسان و يا انسانهايى كه با واقعيات حيات آدميان آشنايى كامل داشته بتوانند كلياتى را از آنها انتزاع نمايد و بصورت قوانين مردم را به پيروى از آن وادار نمايند ؟ و چون متفكران نتوانستهاند پاسخ صحيح باين سئوال پيدا كنند ، ژان ژاكروسو مىگويد :
« براى كشف بهترين قوانين كه به درد ملل بخورد ، يك عقل كل لازم است كه تمام شهوات انسانى را ببيند ، ولى خود هيچ حس نكند . با طبيعت هيچ رابطهاى نداشته باشد ، ولى آن را كاملا بشناسد . سعادت او مربوط به ما نباشد ، ولى حاضر بشود به سعادت ما كمك كند . . . بنابر آنچه گفته شد فقط خدايان مىتوانند چنانكه شايد و بايد براى مردم قانون بياورند » 1 .
البته مقصود « روسو » از خدايان ، آن اصطلاح باستانى است كه به هر انسانى
-----------
( 1 ) قرارداد اجتماعى ژان ژاكروسو ترجمه آقاى غلامحسين زيركزاده چاپ سوم ص 81 .
[ 202 ]
كه ارتباط با خدا دارد ، بكار ميرفته است كه در اصطلاح عمومى ما پيامبران ميباشند .
در جاى ديگر مىگويد :
« از بيانات فوق معلوم شد كه قانون نويس نه زور بكار مىتواند ببرد و نه استدلال ، بنابر اين ، بايد به وسيله ديگرى متشبّث شود كه بتواند مردم را بدون عنف و تشدد در راه بياورد و بدون اينكه آنها را از روى منطق متقاعد سازد ، يك قسم ايمان تعبدى در ايشان ايجاد نمايد .
بهمين جهت از قديم الايام مشايخ قوم و قائدين ملل مجبور شدند به مداخله آسمان متوسل شوند ، يعنى خود را مأمور عالم بالا خوانده دستورات عالى را كه زاييده فكر حكيمانه خودشان بود به خدايان نسبت دهند تا مردم قوانين اجتماعى را مانند قوانين طبيعى اطاعت نمايند و همان قدرتى را كه خلق كننده انسان است ،
تشكيل دهنده جامعه بدانند و به طوع و رغبت به قوانين اطاعت كرده بارى را كه موجب سعادت عموم است ، بدون چون و چرا تحمل نمايند .
بهمين دليل بسيار عالى كه از حدود فكر عوام خارج است ، قانون نويس تصميمات خود را از قول خدايان نقل مىكند تا اينكه نفوذ كلمات آسمانى كسانى را كه تحت تأثير عقول بشرى واقع نمىشوند ، تكان دهد ، ولى همه كس اين قابليت را ندارد كه باسم خدايان صحبت نموده خود را مترجم و نماينده آنها بخواند و مردم او را باور نمايند .
روح بزرگ قانون نويس تنها معجزهايست كه مىتواند صدق مأموريت آسمانى او را به خلق ثابت نمايد . هر كسى مىتواند مطالبى بر روى الواح سنگى نقر كند يا روابط دروغين خود را با خدايان به رخ مردم بكشد يا مرغى را تربيت كند كه در گوش او سخن گويد و يا وسايل مزخرف ديگرى براى فريب دادن مردم و تحميل فكر خود جعل نمايد ، حتى ممكن است يك همچو شخصى تصادفا گروهى ديوانه را دور خود جمع كند ، ولى هيچوقت تأسيس يك امپراطورى نخواهد نمود و تشكيلات بى سر و ته خود را با خويشتن بگور خواهد برد .
عظمت دروغين يا عناوين ظاهرى ممكن است مردم را فريب داده رابطه
[ 203 ]
موقتى بين آنها ايجاد نمايد ، ليكن فقط عقل و حكمت مىتواند اين رابطه را برقرار نگاهدارد » 1 .
از مجموع اين عبارات به خوبى روشن مىشود كه وظيفه قانونگذار در چه حدى داراى اهميت است ، زيرا چنانكه توضيح داديم ، قانونگذار يعنى تعيين كننده قطبى كه راهنمائى كشتى وجود فرد و جامعه را در اختيار خود مىگيرد .
ما با اين نظريه « روسو » كه مىگويد : « بهمين جهت از قديم الايام مشايخ قوم و قائدين ملل مجبور شدند به مداخله آسمان متوسل شوند ، يعنى خود را مأمور عالم بالا خوانده دستورات عالى را كه زاييده فكر حكيمانه خودشان بود بخدايان نسبت دهند » موافق نيستيم ، زيرا در هر دوره و جامعهاى ، هشيارانى وجود داشتهاند كه دير يا زود استناد دروغين قانون را به خدا درك مىكنند و ادّعاى استناد دهنده را بر باد مىدهند . وانگهى « روسو » خود بهتر مىداند كه قوانينى كه اساسش بر دروغ بزرگى مانند اسناد واهى به خدا استوار شود ، از روح حكيمانهاى صادر نميگردد . بلكه آنچه كه در اين مورد مىتوان گفت اينست كه هر قانون مفيد به حال انسانها كه موجب عدالت صادقانه در رفتار مردم گشته است ، جنبه الهى دارد ، چه بوسيله پيامبران آسمانى ابراز گردد و چه بوسيله مردان حكيم .
جملهاى كه « روسو » در خلال عبارات فوق مىگويد : « روح بزرگ قانون نويس تنها معجزهايست كه مىتواند صدق مأموريت آسمانى او را به خلق ثابت نمايد » همين مطلبى را كه گفتيم بطور روشن تأكيد مىكند كه روح بزرگ قانون نويس كه تا سر حدّ اعجاز رسيده است ، رابطهاى با خدا دارد كه مىتواند قانون او را الهى جلوه بدهد .
نتيجه كلى كه از اين مبحث مىگيريم ، اينست كه علت واقعى كه بتواند دليل رشد انسانهاى يك جامعه باشد ، رفتار مطابق آن قانون است كه ناشى از طبيعت و خواستههاى معمولى انسانها نباشد ، بلكه مستند به واقعياتى بوده باشد كه به منبع وجود آورنده آنها پيوسته است .
-----------
( 1 ) قرارداد اجتماعى ص 85 و 86 .
[ 204 ]
7 اِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ اَنْ تُؤَدُّوا الاَماناتِ اِلى اَهْلِها وَ اِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ اَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ اِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُمْ بِهِ اِنَّ اللَّهَ كانَ سَمِيعاً بَصِيراً 1 .
( خداوند شما را دستور مىدهد كه امانتها را به صاحبانش برگردانيد و هنگامى كه ميان مردم حكم مىكنيد ، حكم با عدالت نماييد . خداوند بهترين موعظه را براى شما مىكند ، قطعا خداوند شنوا و بينا است ) .
چنانكه امانتى كه به دست شخصى سپرده شده است ، مال او نيست ، بلكه مال آن شخص يا گروهى است كه مال را به او سپرده است ، حكم با عدالت نيز امانت الهى است كه بايستى مورد خيانت قرار نگيرد و مطابق دستور خداوندى به مردم داده شود . دو آيه بعدى را در نظر بگيريم :
يا اَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اَطِيعُوا اللَّهَ وَ اَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَأِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ اِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ اِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْاخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ اَحْسَنُ تَأْوِيلاً . اَلَمْ تَرَ اِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ اَنَّهُمْ آمَنُوا بِما اُنْزِلَ اِلَيْكَ وَ ما اُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُرِيدُونَ اَنْ يَتَحاكَمُوا اِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ اُمِرُوا اَنْ يَكْفُرُوا بِهِ وَ يُرِيدُ الشَّيْطانُ اَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعِيداً 2 .
( اى مردمى كه ايمان آوردهايد ، خدا و رسول و آنان را كه امر [ حيات الهى شما ] را به عهده دارند اطاعت كنيد و اگر در چيزى نزاعى ميان شما افتاد ،
به خدا و رسولش ارجاع كنيد ، اگر به خدا و معاد ايمان آوردهايد . اين بهترين راه نجات و نيكوترين تعيين سرنوشت است نمىبينى آنان را كه گمان ميكنند كه بآنچه كه بر تو و پيش از تو نازل شده است ايمان آوردهاند ، مىخواهند محاكمه خود را به طاغوت واگذار كنند ، در صورتى كه بآنان دستور داده شده است كه به طاغوت كفر بورزند ، شيطان مىخواهد آنان را به گمراهى وسيعى بيندازد ) .
از اين دو آيه بخوبى روشن مىگردد كه تنها خدا و رسول او و آنان كه امر
-----------
( 1 ) النساء آيه 58 .
-----------
( 2 ) النساء آيه 59 و 60 .
[ 205 ]
الهى حيات انسانها را در عهده دارند ، مىتوانند حكم به عدالت نمايند . آنان كه از اين راه منحرف مىشوند طاغوت را به حكميت انتخاب مىكنند در صورتى كه بايستى كفر به آن بورزند .
بعبارت ديگر اگر آدمى از مجراى عدالت كه تعيين كننده آن خدا است به وسيله نماينده راستينش منحرف گردد ، اسير دام طاغوتها خواهد گشت .
در اين مورد يك سخن جاودانى از « ارسطو » داريم كه مىگويد : مركز دايره بيش از يك نقطه ندارد . اگر سرنوشت آدمى را در يك موضوع و رويدادى عدالت تعيين نكند ، بطور قطع او در ظلم و ستم غوطه ور خواهد گشت .
8 وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلَيْنِ اَحَدُهُما اَبْكُمْ لا يَقْدِرُ عَلى شَيْىءٍ وَ هُوَ كُلٌّ عَلى مَوْليهُ اَيْنَما يُوَجِّهْهُ لا يَأْتِ بِخَيْرٍ هَلْ يَسْتَوى هُوَ وَ مَنْ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ 1 .
( خداوند مثل دو مردى را مىزند كه يكى از آن دو لال است و قدرت بهيچ كارى ندارد و بار سنگينى بر دوش گرداننده خود مىباشد ، بهر طرف كه روى آورد ،
خيرى از او ساخته نيست ، آيا چنين موجود ناچيز با كسى كه امر به عدالت مىدهد و در صراط مستقيم حركت مىكند ، يكى است ) .
آرى ، اينست ماهيت و سرنوشت فرد و جامعهاى كه عدالت را حكمفرماى حيات خود قرار نمىدهد . او لال است ، زيرا واقعيتى را درك نمىكند يا درك ميكند و آن را نمىپذيرد ، تا سخنى درباره آن داشته باشد . فرد و جامعهاى كه از عدالت بدور است ، ممكن است سخنانى نغز و دلنشين و رجز خوانىهاى فراوانى راه بياندازد ، ولى حتى يك سخن براى گفتن نداشته باشد ، بقول « حافظ » :
راهى بزن كه آهى بر ساز آن توان زد
شعرى بخوان كه با آن رطلى گران توان زد
از طرف ديگر چنين فرد يا جامعهاى ناتوان است و ناتوانى او در حدّيست كه بار سنگينى بر دوش گرداننده خويش است . بعبارت ديگر « من » و سرنوشت
-----------
( 1 ) النحل آيه 76 .
[ 206 ]
« من » او در دست ديگران است ، زيرا از عدالت كه قانون حيات است ، محروم و بدور است و هرگز موفق به حركت در صراط مستقيم نخواهد بود . اين بينوايان هر كجا بروند و هر راهى را انتخاب كنند ، خيرى در آن راه نخواهند يافت .
عمرى در تناقض ، حياتى در تضاد ، اينست سرگذشت و سرنوشت اين شكست خوردگان حيات . در صورتى كه : در برابر اين محروم از حيات ، آن فرد و جامعهايست كه واقعيتها را دارا بوده ، سخنى درباره آنها دارد و داراى قدرت بر حيات است و در صراط مستقيم حركت مىنمايد .
آرى ، اين بينوايان هر كجا بروند و هر راهى را انتخاب كنند ، خيرى در آن جهت و راه نخواهند يافت . حياتى غوطهور در تضاد ، عمرى در تلاطمهاى تناقض ، اينست سرگذشت و سرنوشت پايدار آن فرد يا جامعهاى كه عدالت را براى حيات نپذيرفتهاند ، در صورتى كه براى زندگى قابل تفسير و توجيه :
قول و فعل بىتناقض بايدت
تا مگر زين ره درى بگشايدت
سعيكم شتّى تناقض اندريد
روز مىدوزيد و شب برميدريد
مولوى 9 اِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ 1 .
( خداوند دستور به عدل و احسان مىدهد ) .
در اين آيه از قرآن مجيد ، يك اصل بسيار اساسى مورد دستور قرار گرفته است كه جامعيت دين اسلام در بر همه جوامع و براى هميشه روشن ساخته است براى توضيح اين اصل مجبوريم مقدمهاى را يادآور شويم :
موقعى كه كلمه عدل و عدالت را بكار مىبريم ، مسلم است كه رفتار مطابق با قانون را مطرح مىكنيم .
از طرف ديگر مىدانيم كه همه انسانها در همه احوال و موقعيتها قدرت كشش قانون را ندارند ، چه بسا كه اقلا براى اجراى قانون احتياج به ارفاق و نرمش و احسان و حتى اشباع مقدارى از عواطف پيدا مىشود ، يا موضوع و رويدادى كه در مجراى اعمال عدالت قرار گرفته است ، داراى ابعادى است كه تفكيك و
-----------
( 1 ) النحل آيه 90 .
[ 207 ]
تشخيص آنها دشوار است ، در اين موارد نياز به احسان و نيكوكارى قطعى است و بايستى از انواعى محبت و احسان براى تنظيم مورد عدالت استفاده كرد ، اين همان اصل است كه ارفاق قانونى يكى از مشتقات آن است .
امير المؤمنين عليه السلام درباره قاتلش ابن ملجم ، نخست اجراى عدالت را گوشزد مىكند و مىفرمايد :
شما با حق قصاص كه داريد مىتوانيد اين جنايتكار را بكشيد و مىتوانيد او را عفو كنيد ، او را عفو نماييد ، آيا نمىخواهيد خداوند پاداشى براى عفو شما بدهد .
با يك نظر بالاتر مىتوان گفت : خود استمداد از ارفاق و احسان و نيكوكارى عدالت برين و فوق حقوق است كه خداوند متعال با حكمت متعالى خود آنرا مورد دستور قرار داده است .
همه آن متفكران كه معلومات لازم را درباره انسان بدست آوردهاند ، ميدانند كه انسان آن موجود نيست كه با محكوميت به عدالت رياضى بتواند به حيات خود ادامه بدهد ، لذا قانونگذار حكيم بايد اين اصل را بپذيرد كه عدالت دو معناى متفاوت دارد :
1 معناى قانونى .
2 معناى انسانى برين .
اگر آن معناى اول با معناى دوم چه در وضع قانون و چه در قلمرو تطبيق و اجراء آبيارى نشود ، موجب بىعدالتىهايى خواهد گشت كه ممكن است قابل جبران نباشند ،
زيرا آن بيدادگرىها معلول عدالت حرفهاى بوده يا با عنوان دادگرى بوجود آمدهاند .