ستم عامل سقوط تمدنها و متلاشى شدن اجتماعات
در يكى از مباحث گذشته تذكر داديم آن گروه از تحليلگران تاريخ و انديشمندان در فلسفه آن كه عدالت را عامل اساسى اعتلا و پيشرفت اجتماع نميداند و در سقوط تمدنها و متلاشى شدن اجتماعات ظلم و ستم را به حساب نمىآورد ،
نتايج فكرى آنان ارزش علمى واقعى ندارد ، زيرا با تعريفى كه درباره عدالت گفتيم ،
اثبات كرديم كه عدالت گردونه اصلى حيات آدميان است . و چون خاصيت اساسى
-----------
( 1 ) النساء آيه 168 .
-----------
( 2 ) الشعراء آيه 227 .
-----------
( 3 ) الزخرف آيه 65 .
-----------
( 4 ) الانعام آيه 21 .
[ 209 ]
حيات اعتلا و تكامل است ، هر فرد يا جامعهاى كه عدالت بورزد ، محال است كه قهقرا و سقوط او را تهديد نمايد . و بالعكس ، هنگامى كه عدالت از قلمرو حيات فرد يا جامعه رخت برمىبندد ، اعتلا و تكامل او بدون ترديد با سقوط و تباهى روبرو خواهد گشت ، زيرا گردونه عدالت را از كار انداخته حيات را راكد ساخته است .
ركود حيات مانند سكون يك جسم فيزيكى نيست كه در همانجا كه حركت را از دست داده ساكن شود ، و متوقف بماند ، بلكه با نظر به حقيقت حيات كه نيروى تكامل و اعتلا را در درون آدمى مىجوشاند ، اگر ظلم و ستم در آن ، راه بيابد ، فعاليت آن نيرو تغيير جهت داده انسان را رو به سقوط خواهد برد ، زيرا نيروى حيات لحظهاى بدون فعاليت نمىماند .
اكنون نمونهاى از آياتى را كه ستم را عامل سقوط تمدنها و متلاشى شدن اجتماعات معرفى مىكند ، مطرح مىنماييم :
1 فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ 1 .
( بريده شد دنباله گروهى كه ستم ورزيدند و ستايش مر خداى راست كه پروردگار عالميان است ) .
گروهى كه در زندگانى خود ستمگارى را پيشه خود مىسازند ، گور خود را با دست خود مىكنند ، اميدى بر دوام و بقاى آن قوم كه با حيات انسانها مبارزه مىكنند ، وجود ندارد ، نكته بسيار با ارزشى كه در آيه مورد بحث ديده ميشود :
ستايش خداوندى است كه عامل آن را پايان يافتن حيات ستمگاران و متلاشى شدن آنان قرار داده است . از اين نكته معلوم مىشود كه ستم و ستمگارى نوعى مبارزه با ربوبيت خداوندى است ، و خداوند با صفت ربوبى خود ستمگاران را از بين مىبرد و آنان را متلاشى مىسازد .
2 وَ لَقَدْ اَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَمَّا ظَلَمُوا 2 .
( ما پيش از شما جوامعى را در طول قرون و اعصار بعلت ستمگارى كه
-----------
( 1 ) الانعام آيه 45 .
-----------
( 2 ) يونس آيه 13 .
[ 210 ]
كردند ، هلاك ساختيم ) .
3 وَ تِلْكَ الْقُرى اَهْلَكْناهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جَعَلْنا لِمَهْلِكِهِمْ مَوْعِداً 1 .
( و آن آباديها را بجهت ظلم و ستمى كه كردند ، هلاك ساختيم و براى هلاكت آنها زمان معينى را مقرر نموديم ) .
ما نبايد سقوط يك تمدن و متلاشى شدن يك اجتماع را يك پديده عينى تلقى كرده گمان كنيم كه از بين رفتن مدنيت و جامعه متشكل ، عبارت است از نابود شدن انسانها و خراب شدن ساختمانها مانند ويران گشتن يك شهر بوسيله زلزله و غيره . . .
بلكه سقوط تمدن و ويرانى يك اجتماع از موقعى آغاز مىشود كه بيمارى اختيارى ظلم ، شروع به گستردن ريشههاى خود نمايد . خواستههاى حياتى مردم مورد بىاعتنايى قرار بگيرد . استثمار و بهرهكشى كه انسانها را از « كس » به « چيز » پايين ميآورد ،
شيوع پيدا كند . هيچ روزى بوجود نيايد كه فردايى قابل محاسبه در دنبال خود داشته باشد . رنگ حياتى حق و باطل مات شود و واقعيتى مشخص بنام حق و ضد واقعيتى معين بنام باطل وجود نداشته باشد . هدفها و وسيله بهم خورده ، ارزشها پيرو ارادههاى معدودى از انسانها قرار بگيرد . قوانين سازنده نه تنها از فعاليت خنثى گردند ، بلكه آلت دست اقويا قرار بگيرند .
آن تمدن و اجتماعى كه بيمارىهاى مزبور ، افراد و گروههايش را مبتلا بسازد ،
ساقط شده است ، و احتياجى به انقراض نسل انسانهايش از روى كره خاكى و ويران شدن ساختمانها و جادهها و ابزار زندگيش ندارد . بهمين جهت است كه مىتوان صراحتا گفت : حتّى در آن جوامع كه نمودها و ظواهر زندگى با درخشش جالب ، افراد و گروههاى خود را اداره مىكنند و قدرتهاى فراوانى بدست ميآورند ،
با اين حال انسانهاى آن در پديده « از خود بيگانگى » غوطهورند ، متلاشى و داراى تمدن منفى مىباشند .
تمدن منفى اصطلاحى است درباره جوامعى كه داراى هر گونه وسايل زندگى مادّى و قدرتهاى برترى طلبانه و نمودهاى هنرى زيبا و جالب باشند ، ولى
-----------
( 1 ) الكهف آيه 59 .
[ 211 ]
انسانهائى كه در آن زندگى مىكنند ، بجهت ناآشنايى با هدف حيات ، در زندگى از « خود بيگانه » حركت نمايند .