11 پيمان شكنان سوگند مىخورند كه پيمان خود را نخواهند شكست
على ( ع ) فرمود : « شما به عمره نمىرويد . آن دو سوگند به خدا خوردند كه مقصودى جز عمره ندارند » .
انسان با ديدن اين جمله كه آنان سوگند خوردند كه مقصودى جز عمره ندارند ، در شگفتى فرو مىرود كه چطور ممكن است يك فرد مسلمان كه خود را شايسته تعيين سرنوشت انسانها مىداند ، قسم خلاف واقع ياد كند ؟ ولى با اندك تأمل در حالت روانى كسى كه تا سر حد شكستن پيمان الهى پايين آمده است ، اين شگفتى مرتفع مىگردد ، زيرا وقتى كه آدمى تعهد را كه وابسته ساختن شخصيت به ايفاى موضوع آن است ، زير پا مىگذارد ، مخصوصا آن نوع تعهدى كه جنبه الهى دارد ، بازى با قسم و سوگند هيچ اهميتى براى او ندارد . بهترين دليل اين مسئله اينست كه در اين داستان كه مورد تحليل ما است ، ناكثين پيمان مجدّد مىبندند و بار ديگر آن را نقض مىكنند .
در اين دفعه دوم كه بيعت مىكنند ، با سختترين سوگندها و پيمانها بيعت خود را تأكيد مىنمايند ما در اين مورد آن اصل روانى را بايد بياد آوريم كه مىگويد :
عشق به يك موضوع همه مفاهيم و حقايق را فداى آن موضوع مىنمايد ،
هيچ حقيقت و اصلى در برابر آن معشوق نمىتواند داراى آن ارزشى شود كه موجب انصراف از آن معشوق بوده باشد . اينان به اعتراف خودشان عاشق بودند در برابر عشق هيچ تعهد و سوگندى نمىتواند اثرى داشته باشد .
[ 29 ]