مسئله يكم وسيله تشخيص قدرت
هيچ وسيلهاى براى تشخيص قدرت ، بهتر از تجربه و بررسى موجوديت خود انسان و شناخت احتياجاتى كه برطرف كردن آنها بوسيله قدرت امكان پذير ميباشد ،
وجود ندارد .
روشهاى قياسى كه متّكى به اصول پيش ساخته باشند ، مانند تكيه بر خيال و آرزو درباره قدرت ، به نتيجه صحيح نخواهد رسيد . مسلم است كه با نظر به تغييرات مستمرّ در موجوديت آدمى و دگرگونى روابط او با طبيعت و ديگر انسانها ، هم احتياجات در حال تحول است و هم خود انسان كه ميخواهد با تشخيص و ارزيابى قدرتش آن احتياجات را برطرف نمايد .
بجهت اهميت ندادن به تجربه در تشخيص قدرت است كه افراد و جوامع فراوانى يا با نداشتن قدرت و اقدام به عمليات غير مقدور ، خود را به نابودى ميكشانند و يا با داشتن قدرت و بىاطلاعى از آن ، سرمايههاى خود را از دست مىدهند و به نابودى كشيده مىشوند .
-----------
( 1 ) الانعام آيه 152 و الاعراف آيه 42 و المؤمنون آيه 62 .
-----------
( 2 ) البقره آيه 286 .
[ 109 ]
منظور ما از آگاهى به موجوديت خود انسان ، شامل كميّت و كيفيّت عوامل قدرت مانند استعدادهاى فكرى و مقاومت و تحمل در برابر عوامل مزاحم اجراى قدرت در هدف گيرى صحيح و انتخاب وسايل معقولتر براى بهرهبردارى از قدرت هم مىباشد .
با اخلال به اين آگاهىها نه تنها سرمايه قدرت به هدر خواهد رفت ، بلكه در آن مواردى كه قدرت براى از بين بردن عوامل مزاحم و آگاه بكار مىرود ، نتيجه معكوس بوجود مىآورد . اين آگاهىها در بجريان انداختن شجاعت كه يكى از عالىترين جلوههاى قدرت است ، از قرون و اعصار گذشته مورد توجه بوده است ،
متنبى مىگويد :
الرّأى قبل شجاعة الشّجعان
هو اوّل و هى المحلّ الثّانى
و هما اذا اجتمعا لنفس مرّة
بلغت من العلياء كلّ مكان
لو لا العقول لكان ادنى ضيغم
ادنى الى شرف من الانسان
1 ( رأى و انديشه از نظر اهميّت پيش از شجاعت شجاعان است . رأى و انديشه در مرتبه اول و شجاعت در مرحله دوم است ) .
2 ( هنگامى كه انديشه و آگاهى و شجاعت در يك فرد جمع شوند چنين فردى ، گام به مرحلهاى عالى از عظمت گذاشته است ) .
3 ( اگر عقول در آدميان نبود ، پستترين شير به شرافت نزديكتر از انسان بود ) .
درباره ضرورت آگاهى و دانائى به شرايط و احتياجات و تنوع قدرتها در محاورهاى از سقراط باليزيماخوس مله زياس نيكياس لاخس چنين مىخوانيم :
« لاخس » هنوز منظور ترا درست نمىفهمم .
« سقراط » خوب توجه كن ، سئوال من عينا مثل اين است كه بپرسم سرعت چيست كه هم در دويدن وجود دارد ، هم در نواختن موسيقى و هم در حرف زدن و
[ 110 ]
و هم در ياد گرفتن و در بسيارى از چيزهاى ديگر ، خواه كار دست باشد ، يا دهان يا كار فهم و فكر و عقل . مگر حقيقتا هم چنين نيست ؟
« لاخس » چرا .
« سقراط » اگر كسى از من بخواهد كه آنچه را كه در همه اين چيزها هست و سرعت ناميده مىشود ، بيان كنم ، بايد بگويم :
سرعت قوهاى است كه در كوتاهترين زمان ، عمل بيشترى را انجام مىدهد ،
خواه اين قوه در دويدن باشد يا صدا يا هر چيز ديگر .
« لاخس » البته اين جواب صحيحى است .
« سقراط » پس تو نيز سعى كن كه بهمين نحو شجاعت را توصيف كنى و بگويى كه اين چه چيز است كه اگر در مقابل خوشى يا ناخوشى يا چيز ديگرى قرار گرفته باشد ، شجاعت ناميده مىشود ؟
« لاخس » بنظر من اگر بخواهم آن چيز را كه شجاعت نام دارد و وجه مشترك بين موارد مختلف است توصيف كنم ، بايد بگويم اين يك نوع پايدارى و استقامت روح است .
« سقراط » جواب همين است كه دادى ، ولى البته مقصود تو كه هر پايدارى نيست ، زيرا شجاعت چيزى است عالى و قابل تمجيد .
« لاخس » مگر در اين هم ترديدى هست ؟
« سقراط » بنابر اين پايدارى كه از روى فهم باشد ، منظور تو مىباشد ، زيرا در اين صورت چيزى خواهد بود قابل تمجيد .
« سقراط » درباره استقامتى كه توأم با فهم نباشد چه ميگويى ؟ آيا اين يكى بر خلاف نوع اول مضر و خطرناك نيست ؟
« لاخس » ظاهرا چنين است .
« سقراط » بگو ببينم تو كه نمىخواستى ادعا كنى كه آنچه اينگونه زيان آور و خطرناك مىباشد ، پسنديده و عالى است ؟
« لاخس » بهيچ وجه چنين نظرى نداشتم .
[ 111 ]
« سقراط » بنابر اين بايد اعتراف كنى كه اينگونه پايدارى شجاعت نيست .
« لاخس » همين طور است كه ميگويى .
« سقراط » پس بنا به گفته تو شجاعت استقامتى است كه از روى تعقل و فهم صورت گيرد و تو اين نوع استقامت را شجاعت ميدانى ؟
« لاخس » ظاهر امر كه چنين است .