كسى كه قدرت عمل دارد ، نيازى به هياهو و خروشيدن ندارد
جوشش و غليان احساسات و برآوردن خروشها و فريادها ، در موردى كه جز با عمل مشكلى گشوده نمىشود ، بچه كار آيد غليان احساسات و داد و فرياد عامل صرف بيهوده انرژىهايى است كه بايستى براى عمل ذخيره گردد .
از نظر قوانين روانى بروز هيجانات و تحرك خام احساسات ، باضافه پژمردگىهايى كه پس از فروكش كردن آن پديدهها بوجود ميآيد ، نوعى رضايت به موقعيت را در دنبال مىآورد و فرد يا گروه خروشيده و هيجان زده گمان مىكند كه به هدف خود رسيده است موقعى كه عمل ضرورت خود را مىنماياند ، انسان خاموش به بدترين وضع روانى دچار شده ، شكست و سقوط خود را درمىيابد .
اينكه گفتيم ، در مواردى است كه فرد يا گروه بطور طبيعى به جاى عمل ،
خود را با جوشش احساسات و تحرك احساسات قانع بسازد . پديده مزبور مسائل فراوانى دارد كه ما به مقدارى از آنها مىپردازيم :
مسئله يكم در مواردى كه عمل كار گشاى زندگى است ، نه تنها اسارت در
[ 141 ]
زنجير احساسات دست و پاى آدمى را مىبندد و فرصتها را خاكستر مىكند ،
بلكه حتى تجسيمها و انديشههاى خارج از اصول و هدفهاى مستقيم عمل نيز موجب سستى تصميم براى اقدام مىگردد ، زيرا با گسترش تجسيمها و انديشههاى غير مستقيم درباره موضوع عمل ، احتمالات و خيالات نيز گسترش پيدا مىكنند و آدمى را به جاى ورود به ميدان عمل به بازى با « شايد » و « اگر » و « ممكن است » و « بعيد نيست » مىگيرد .
مسئله دوم در شئون زندگى فردى و اجتماعى ، هر جا كه احساسات و هيجانات همه ميدان موقعيت را فرا بگيرد ، معلوم مىشود كه آن موقعيت به كمبود منطقى مبتلا است و گردانندگان آن موقعيت ، مىخواهند با ابراز احساسات و هيجانات بيش از حدّ آن كمبود را جبران نمايند .
مكتبها و ايدههاى تحول انگيز اجتماعات بشرى در گذرگاه تاريخ غالبا با كمبود مزبور روبرو گشته ، از شعارها و احساسات زود گذر بهرهبردارى كردهاند و پس از انتقال به موقعيت بعدى نواقص و نارسايىهاى فراوانى سر راه آنان را ميگيرد و آنان تكميل و جبران آنها را به قرون آينده موكول كردهاند مسئله سوم بهرهبردارى مثبت از احساسات و تحرك هيجانها در دو مورد اساسى كاملا منطقى است :
مورد يكم بكار انداختن و بكار بردن آنها در موضوعات خاصّ خود ، مانند قابل پذيرش ساختن عواطف مادرى و همسرى و چشانيدن طعم حيات و غير ذلك و در موضوعات عالىتر مانند قابل پذيرش ساختن عدالت و تعاون و آزادى صحيح براى همگان و تعديل قدرتها و امانت تلقى كردن امتيازاتى كه نصيب فرد يا جامعهاى مىگردد .
دليل احتياج اينگونه موضوعات به تحريك و تقويت احساسات ، اينست كه در برابر قدرت غير قابل شكست خود خواهى و اصل تنازع در بقا كه سطوح تعقل بشرى را تحت الشعاع قرار داده است ،
راه ديگرى جز بكار انداختن احساسات پاك بشرى و قابل درك ساختن اينكه
[ 142 ]
اين احساسات خلاف تعقل معمولى است ، بلكه نتيجه مثبتى براى آنها وجود ندارد .
مسئله دوم ارشاد و تعليم و تربيتها درباره اصول انسانى است . بدانجهت كه فعاليّتهاى احساساتى افراد ابتدايى پيش از تعقل بروز مىكند و بيش از تفكرات منطقى محض آنان را تحريك و تشويق مىنمايد ، لذا در اين مورد نيز بايستى از تحريك عواطف و احساسات بهره بردارى نمود .
اين نكته را هم نبايد فراموش كرد كه اين تحريك نبايد آن اندازه عموميت داشته باشد كه انديشه و تعقل را از كار بياندازد . باين معنى كه نبايد انديشه و تعقل را در هنگام ارشاد و تعليم و تربيت قربانى احساسات نمود ، بلكه بايستى به احساساتى كه موجب شروع پذيرش حقايق و واقعيات گردد قناعت كرد و سپس بايستى ساير نيروها و استعدادها را تدريجا به فعليت رسانيد ، حتى ممكن است براى بيدار كردن و بكار انداختن تعقل به تحريك عاقلانه احساسات نيازمند بود .