مسئله يكم گروه روشنفكران
مدتى است كه كلمه روشنفكر در كتابهاى اجتماعى و ادبى و سياسى و فلسفى ما شيوع فراوانى پيدا كرده ، بدون تفسير دقيق درباره آن ، مورد اثبات و نفىهاى حماسهاى و ذوقى قرار گرفته است .
آنچه كه در اين نوع مناقشهها و كلنجارها مورد پذيرش همگانى است ، اينست كه در مفهوم كلمه روشنفكر نوعى عصيان به گذشتهاى كه كهنه شده است و تحريك به آينده كه حقايق تازه را مىآورد ، وجود دارد .
براى اينكه وقت خود را درباره شمارش بلاهايى كه بر سر اين كلمه مقدس مانند عدالت و آزادى و تكامل و پيشرفت و تمدن آوردهاند ، صرف نكنيم و براى اينكه با اصطلاحات حرفهاى فلسفهها گرد و غبار بيشترى روى قيافه اين كلمه نپاشيم ، آن را به حال خود مىگذاريم و فعلا از بحث و بررسىهاى طولانى در موارد استعمال و شرايط و موانع روشنفكرى خوددارى مىكنيم و تا مىتوانيم واقعيتهاى مربوط
[ 79 ]
به انسانهايى را مطرح مىكنيم كه از هوشيارى و احساس تعهد بيشترى برخوردار مىباشند . مسلم است كه درك و گرايش انسانها در همه جوامع بدون استثناء مختلف است .
لذا براى روشن شدن معناى روشنفكرى يك تقسيم بندى مختصر را درباره انسانها ضرورى مىبينيم . مردمى را كه شايد اكثريت چشمگير را تشكيل مىدهند ، مىبينيم كه در پهنه پر از ابعاد اجتماع و در مجراى تحولات و جويبار شئون حياتى انسانها نه تنها حاضر به درك و تماشا هم نيستند ، بلكه مانند يك حرف كه در ميان سطرهاى صفحهاى از كتاب نوشته شده يا با حروف چاپى در آن صفحه نقش شده است ، نه از وجود خويش اطلاعى دارد و نه از كلمهاى كه در آن قرار گرفته و نه از سطرى كه در رديف آن نقش شده است . نه آگاهى از ساير سطور صفحات كتاب و مؤلف و هدف او دارد و نه خبرى از خود همان كاغذ كه روى آن نوشته شده است . . . يعنى موجودى كه براى خود هيچ است .
گذشت زمان با هزاران حوادث سودبخش و ضرربار خود بر اين مردم ، شبيه به جريان آب رودخانه از روى قطعه كاغذى است كه به گوشهاى از ساقه درخت فرو رفته در آب چسبيده است . اين قطعه كاغذ بدون اينكه كارى با آب رودخانه داشته باشد ، هستى خود را تدريجا از دست مىدهد و از بين مىرود .
انسانهايى ديگر وجود دارند كه تور ماهى گيرى بدست ، در انتظار گل آلود شدن آب هستند كه فوراً تور خود را به آب بياندازند و ماهىها بگيرند .
افرادى از آدميان در اين دنيا زندگى مىكنند كه جز لذت هدفى ديگر در زندگى ندارند و هيچ واقعيتى را جز با ملاك لذت نمىپذيرند . فاصله اينان از ساير جانوران ، تنها در برخوردارى از لذايذ متنوع است كه ديگر جانوران از آنها محروم مىباشند .
جمعى ديگر از روياروى قرار گرفتن با واقعيات زندگى ناتوان بوده مستى و ناآگاهى را به بيدارى و آگاهى ترجيح مىدهند . اگر يك دقت كافى انجام بدهيم ،
اين جمع از انسانها مشمول مفاد ابيات زيرند كه مولوى مىگويد :
[ 80 ]
جمله عالم از اختيار و هست خود
مىگريزد در سر سرمست خود
مىگريزند از خودى در بيخودى
يا به مستى يا به شغل اى مهتدى
تا دمى از هوشيارى وارهند
ننگ خمر و بنگ بر خود مينهند
اين نوع از انسانها كه مستى را بر هشيارى و خواب را بر بيدارى ترجيح مىدهند ، نه در حالت استقرار و ثبات اجتماعات ، قدرت روياروى قرار گرفتن با واقعيات را دارند و نه در حالت تحول . اينان حتى توانايى تماشاگرى را هم بآنچه كه مىگذرد ندارند . اين مسئله كه عامل فرار اين انسانها از واقعيت چيست ؟ داستان مفصلى دارد كه در سر فصل آن يا اصل تنازع در بقا نوشته شده است كه نشان ميدهد كه انسانهايى قدرتمند و خودخواه آنان را از واقعيات مىگريزانند و يا اصل خود خواهى در آن سر فصل نوشته شده است كه نشان مىدهد : آنان قربانى درد بيدرمان « از خود بيگانگى » مىباشند .
عده ديگرى از انسانها بدون توجه به اينكه جز آنان موجودات ديگرى هم هستند كه انسان ناميده مىشوند و خواستهها دارند و لذت و الم و پيروزى و شكست براى آنان هم مطرح مىباشد و اگر شرايط و موقعيتهاى مناسب بوجود بيايد ،
آنان نيز طعم رشد و تكامل را مىچشند ، اراده خود را مبناى هستى مىدانند و چنين مىپندارند كه فلسفه شوپنهور در بيان اصالت اراده ، مقصودى جز اراده آنان ندارد در ميان اين گروهها و گروههايى ديگر كه براى اختصار بحث ، متعرض آنها نگشتيم ، در هر دوره و جامعهاى ، گروهى بنام روشنفكران ناميده مىشوند . چه كلمه جالبى كه مقدسترين مفهومى را در برگرفته است .
اين كلمه بدون مبالغه بازگو كننده انسانهايى است كه رشد و كمال حيات آدميان را با آبحيات آبيارى مىكنند .
اين مفهوم ، اميد بخش است كه در همه ادوار تاريخ در تاريكترين موقعيتهاى زندگى اجتماعى چراغى فرا راه جمعيتها بوده از سقوط آنان در سراشيبى يأس تباهكننده جلوگيرى مىكند .
[ 81 ]
اين مفهوم مقدس دامنهاى بس گسترده دارد كه از يك فرد انسان آگاه و متعهدى كه تنها مىتواند دست يك فرد ديگر را در بعدى از ابعاد حيات بگيرد و او را از سقوط نجات بدهد ، تا بزرگترين پيامبران الهى را مانند ابراهيم و موسى و عيسى و محمد صلوات اللّه عليهم اجمعين شامل مىشود .
شايد با نظر در اين مفهوم وسيع بتوانيم تعريف روشنفكر را هم دريابيم كه عبارت است از انسانى آگاه و متعهد كه آگاه ساختن ديگر انسانها و رها ساختن آنانرا از ركود و برگشت به قهقرا ، ضرورتى چونان ضرورت تنفس از هوا براى ادامه حيات خويشتن ، تلقى مىكند .
درود جانهاى آدميان و درود خدا و فرشتگان و همه هستى بر اين روشنفكران باد كه قافله سالاران كاروان انسانيتند .
اينان به مرحلهاى رسيدهاند كه اگر آدميان را در حال ركود ببينند ، هستى خود را راكد احساس مىكنند .
تلخى فقر و نيازمندىها و بردگى مردم را ناگوارتر از تلخى زهر مهلك در كام خود مىيابند .
در آنحال كه ديگر انسانهاى ناآگاه ، در عيش و نوشهاى مستانه غوطهورند و نمىدانند از كجا حركت كرده بكجا مىروند ، روشنفكران در شب بيدارىهاى جانكاه ، در عوامل حركت آنان و روشن ساختن خطاها و كجروىهاى تباه كننده آن حركت مىانديشند . اگر از يك افق والاترى به كار روشنفكران بنگريم ، خواهيم ديد آنان آن روشنگرانى هستند كه مىسوزند و فروغ خود را بر فضاى درون انسانهاى جامعه خود مىاندازند ، باشد كه عقل و وجدان در خواب رفته آنان را بيدار كنند .
هر چه درباره روشنفكر بگوييم ، با نظر به عظمت مقام روشنفكرى كه در جمله « نمايندگان خداوندى در كره خاكى » خلاصه مىشود ، چيز قابل توجهى نگفتهايم .
ساده لوحان در مطالعات ابتدايى خود گمان مىكنند اين گروه روشنفكران
[ 82 ]
كه واقعاً در توصيف ارزش و عظمت آنان ابراز ناتوانى مىكنيم ، در مقابل رديفهاى گوناگون آن گروهها كه در گذشته يادآور شديم قرار گرفتهاند ، مانند بىتفاوتها ،
لذت پرستان ، مستان تخديرجو . . .
اين پندار بطور قطع باطل است ، گروه ضد اين روشنفكران واقعى روشنفكر نماهايىاند كه انديشه و فعاليتى جز لجن مال كردن آن مقام مقدس ندارند ، زيرا گروههايى كه در گذشته ياد آور شديم ، ممكن است قيافه تضاد عمدى در مقابل روشنفكران به خود نگيرند ، و هدفهاى ناچيز خود را با وسايل پست و مناسب با آن هدف دنبال كنند ، در صورتى كه نمايشگران روشنفكرى با به خود بستن روشنايى ، تاريكىهاى خود را به عرصه اجتماع مىآورند تضاد آنان با روشنفكرى واقعى در اينست كه گروه واقعى روشنفكرهاى روشنگر ابرها و گرد و غبارهاى فضاى اجتماع را بركنار مىكنند تا مردم خورشيد را ببينند و حيات خود را روشن بسازند ، در صورتى كه روشنفكر نماها يا گرد و غبار مىپاشند كه فضا را تيره كنند و يا سرمههايى به ديدگان مردم مىكشند كه آنان را از فضاى انسانيت به وسعت كيهان ، به لانه محقر خفاشان تغيير موقعيت بدهند يكى از عوامل بدبختى حيات اجتماعى مردم اينست كه نام هر گونه اصل شكنى روشنفكرى ناميده مىشود مخصوصا با نظر به حس نوگرايى بشرى كه به عقيده ما يكى از عالىترين و سازندهترين نيروهاى انسانى است ، از اين كلمه نوگرايى چه سوء استفادهها كه نميشود براى توضيح اين مسئله ، نخست اين حقيقت را كه نوگرايى در متن حيات دينى ما است ، چند بيت زير را از مولوى يادآور مىشويم :
هر نفس نو مىشود دنيا و ما
بىخبر از نو شدن اندر بقا
عمر همچون جوى نو نو مىرسد
مستمرى مىنمايد در جسد
شاخ آتش را بجنبانى به ساز
در نظر آتش نمايد بس دراز
اين درازى خلقت از تيزى صنع
مىنمايد سرعت انگيزى صنع
نيك بنگر ما نشسته مىرويم
مى نبينى قاصد جاى نويم
پس مسافر آن بود اى ره پرست
كه مسير و روش در مستقبل است
[ 83 ]
جان فشان اى آفتاب معنوى
مر جهان كهنه را بنما نوى
آنچه از جانها به دلها مىرسد
آنچه از دلها به گلها مىرسد
مىرود بىبانگ و بىتكرارها
تحتها الانهار تا گلزارها
چيست نشانى آنك هست جهانى دگر
نو شدن حالها رفتن اين كهنههاست
روز نو و شام نو باغ نو و دام نو
هر نفس انديشه نو نو خوشى و نو عناست
عالم چون آب جوست بسته نمايد وليك
مىرود و مىرسد نو نو اين از كجاست
نو ز كجا مىرسد كهنه كجا مىرود
گرنه وراى نظر عالم بىمنتهاست
خلاصه :
تازه مىگير و كهن را مىسپار
كه مرا مسالت فزون است از سه پار
منابع اوليه اسلامى توبيخ ركود در گذشته تباه شده را به حدى مىرساند كه بالاتر از آن قابل تصور نيست .
با روشن شدن اين مسئله كه نوبينى و نوگرايى واقعجويانه در متن حيات فرد و اجتماع مسلمان است ، ديگر نمىتوان از اين قضيه كه اجتماع به گروه روشن فكران نيازمند است ، سوء استفاده كرد . آنچه كه بايد مورد دقت كافى قرار بگيرد ،
اينست كه چون كشف واقعيات و بهرهبردارى از آنها در جويبار دائم الجريان زمان صورت مىگيرد ، لذا ميخكوب شدن در گذشتهاى كه برخى از واقعيات را دريافته در معرض استفاده قرار داده باشد ، محكوم است و ما براى رويا رو شدن با حقايق ديگر كه با گذشت زمان كشف مىگردد و موجب گسترش ابعاد مفيد بشرى مىشود ،
بايستى از حس نوگرايى برخوردار شويم و همواره آن را براى فعاليت آماده بسازيم . نه اينكه يك ساعت بزرگى كه نقطهها يا ارقام ساعت شمارش كاملا خوانا باشد ، جلو چشمان خود بگذاريم و براى نشان دادن معناى نوگرايى در هر حركتى كه ساعت شمار انجام مىدهد ، با يك اعجاز مردگان صدها هزار سال پيش تاكنون را زنده كنيم و همه آيندگان تاريخ را در يك چشم بهم زدن بيافرينيم و حتى براى اينكه احتياط را از دست ندهيم ، همه آنان را حاضر و غايب كنيم كه مبادا كسى از اين اجتماع حياتى تخلف كند ، آنگاه بلندگويى بسيار بسيار بزرگ به دهان
[ 84 ]
گرفته ، فرياد بزنيم كه اى انسانها ، حواستان را جمع و همه قواى دماغى خودتان را متمركز بسازيد و بدانيد كه هم اكنون ساعت شمار ما از ساعت هشت و پنجاه و نه دقيقه به ساعت نه نقل مكان فرمودند ؟ لذا نابودى همه اصول و قوانين و واقعيات را كه تا ساعت هشت و پنجاه و نه دقيقه در دست داشتيم ، اعلان مىكنيم .
احتمال مىرود كه اكثريت مردگان اعتراض كنند كه اى زندههاى خاموشتر از ما مردگان ، براى اثبات اين حماقت بود كه آرامش ما را در زير انبوه خاكها بر هم زديد ؟ مگر امكان دارد كه ما نوگرايان در مقابل اين اعتراض مردگان ساكت بنشينيم ؟ ما نوگرايان فورا با گرفتن قيافه قيمومت به مردگان ، پاسخ خواهيم داد كه حالا كه مىخواهيد برويد ، نمايندگانى از خود انتخاب كنيد كه در مجمع ما شركت كنند و از فلسفه بافى ما محروم نگردند روحت شاد اى مولوى :
چشم باز و گوش باز و اين عما
حيرتم از چشم بندى خدا
بهر حال تعريفى كه براى روشنفكرى قابل قبول است ، اينست كه روشنفكر آن انسان است كه با آگاهى و هوشيارى هر چه بيشتر و پاكتر از ديگر انسانها ،
واقعيات را دريابد و با احساس تعهد برين كمك به پيشرفت انسانها مطابق آن واقعيات نمايد .
اگر واقعيت پوسيدگى يك يا چند ، اصل و رفتار گذشته انسانها را نشان مىدهد ، روشنفكر بايستى سقوط آن را اعلان بدارد و براى جانشين ساختن اصل و رفتار صحيح به تكاپو بيفتد .
برگرديم به اصل مبحث كه عبارت است از موضعگيرى روشنفكران در فتنهها و آشوبها ، با آن تعريفى كه براى اين مفهوم ذكر كرديم ، موضع گيرى روشنفكر در موقعيتهاى فتنهانگيز كاملا روشن گرديد ، زيرا وظيفه آنان تفكيك حق از باطل و درآوردن مردم از اشتباهات و تكاپو براى هموار كردن راه خروج انسانها از طوفان فتنه و آشوب مىباشد .
[ 85 ]