شخصيتم را در گرو سخنم مىگذارم
من تنها سطح ظاهرى حياتم را با سخنان نغز و دلنشين نمىآرايم . تنها فصاحت و بلاغت در سخنورى را هدف خود قرار ندادهام . نكته دانى و نكته سنجى را حرفهاى براى باز كردن موقعيت در نظر مردم قرار نگزيدهام . و نمىخواهم بلبل آسا ترانهها سر دهم و انسانها را به خودم جلب نموده آنان را از نزديك شدن به گلها و رياحين واقعيات حيات باز بدارم . من :
فاش مىگويم و از گفته خود دلشادم
كه سخنانم امواجى از اقيانوس حياتم مىباشد . آن حيات والا كه خدا هر كسى را ساغرى از آن بدست داده ، در اين دنيا به حركت و تكاپويش انداخته است .
هشياران تاريخ دردهاى زيادى را در روان بشرى تشخيص داده در صدد درمان آنها برمىآيند ، ولى اين درد مهلك را كه بشر با پرداختن به هنر نويسندگى و سخنورى ، ارزش معانى و واقعيات را پايين آورده وسيله را بجاى هدف گرفته است ، توجهى نكردهاند اين مسئله كه انتخاب كلمات و تنظيم جملات بايستى رسا و بيان كننده معنى و مقصود باشد ، اصل بسيار با اهميتى است كه زيبايى و هنر سخن گفتن را به عنوان وسيله اساسى وصول به معنى معرفى مىكند ، نه آرايشى براى شخصيت گوينده .
هشيار باشيد :
[ 230 ]
اين زبان چون سنگ و فم آهن وش است
و انچه بجهد از زبان چون آتش است
سنگ و آهن را مزن بر هم گزاف
گه ز روى نقل و گه از روى لاف
زانكه تاريكست و هر سو پنبه زار
در ميان پنبه چون باشد شرار
ظالم آن قومى كه چشمان دوختند
وز سخنها عالمى را سوختند
عالمى را يك سخن ويران كند
روبهان مرده را شيران كند
جانها در اصل خود عيسى دمند
يك زمان زخمند و ديگر مرهمند
گر حجاب از جانها برخاستى
گفت هر جانى مسيح آساستى
مولوى اين منطق در سرتاسر زندگى امير المؤمنين ( ع ) بوضوح كامل ديده مىشود كه او حيات را براى جان و جان را براى شخصيت و شخصيت را حقيقتى پويا در گذرگاه هستى براى وصول به جاذبه ربوبى مىخواهد . وابسته نمودن شخصيت به سخنى كه على ( ع ) مىگويد ، كشف از اهميت فوق حياتى سخنى ميكند كه ابراز مىدارد نكته بسيار جالبى كه در ابيات بالا مىبينيم ، همين حقيقت است كه امير المؤمنين ( ع ) صريحا به آن اشاره مىكند كه تعهدم در گرو سخنى است كه مىگويم . مسلم است كه تعهد آن فعاليت روانى است كه شخصيت متعهد را در گرو موضوع تعهد قرار مىدهد .
در ابيات بالا اين حقيقت را مىخوانيم كه :
جانها در اصل خود عيسى دمند
يك زمان زخمند و ديگر مرهمند
ولى :
گر حجاب از جانها برخاستى
گفت هر جانى مسيح آساستى
صريحتر از جمله « تعهدم را در گرو سخنم مىگذارم » جمله بعدى است كه در آن مىفرمايد : « و من ضمانت سخنم را به عهده مىگيرم » آن « من » كه امير المؤمنين مىفرمايد ، مشتى شهوات و اميال و خودخواهىها نيست ، بلكه همان شخصيتى است كه حقيقتى پويا در گذرگاه هستى براى وصول به منطقه جاذبه ربوبى است . اين همان شخصيت مسيح آسائى است كه جلال الدين آن را در بيت خود آورده است . به
[ 231 ]
همين علت است كه همه هشياران و حكماى قرون و اعصار پس از ظهور اسلام در جاذبه سخنان امير المؤمنين قرار گرفته ، آنها را مانند دم حيات بخش عيسى ( ع ) مىدانند . چرا چنين شده است ؟
پاسخش واضح است و آن اينست كه شخصيت امير المؤمنين عليه السلام واقعا توانسته است در راه تكامل ، حقيقت تجسّم يافتهاى از قرآن باشد . او با تمام اعماق وجودش پذيرفته است كه :
وَ وُضِعَ الْكِتابُ فَتَرىَ الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ وَ يَقُولُونَ يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً اِلاَّ اَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ اَحَداً 1 .
( [ در روز رستاخيز ] كتاب [ بيان كننده سرگذشت ] برنهاده مىشود ، گنهكاران را خواهى ديد كه از وضعى كه در آن قرار گرفتهاند . بيمناكند . آنان مىگويند :
واى بر ما ، اين كتاب چه دارد كه هيچ كوچك و بزرگى را رها نكرده مگر اينكه آن را ثبت نموده است آنان كردارهاى خود را در آنروز حاضر خواهند يافت و پروردگار تو بر كسى ستم نمىورزد ) .
ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ اِلاَّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ 2 .
( سخنى را از دهان برنمىآورد مگر اينكه دو فرشته رقيب و عتيد نزد او هستند [ و آن را ثبت مىكنند ] . )
هر هيئت و هر نقش كه شد محو كنون
در مخزن روزگار ماند مخزون
چون وضع فلك بگردد و باز شود
از مخزن غيبش آورد حق بيرون
4 انّ من صرّحت له العبر عمّا بين يديه من المثلات حجزته التّقوى عن تقحمّ الشّبهات ( كسى كه اندرزها و وسايل تجربه ، كيفرهاى پيش رويش را بر وى آشكار بسازد ، خويشتندارى و تقوى او را از تجاوز به شبهات و ارتكاب آنها جلو مىگيرد ) .
-----------
( 1 ) الكهف آيه 49 .
-----------
( 2 ) ق آيه 18 .
[ 232 ]