ما اين عدالت را نمىخواهيم زيرا نيازى به آن نداريم
سطحىنگران شئون و طبيعت انسانى بجهت غوطهور شدن در پديدههاى جبرنماى زندگى كه پوششى براى عناصر بنيادين حيات است ، مىگويند :
درست است كه موضعگيرى و روش مطابق اصول انسانى ، عدالت درباره واقعياتى است كه آن اصول نشان مىدهد ، ولى ما نيازى به چنين اصول و عدالت نداريم ،
پس آن را نمىخواهيم پاسخ اينان طول و تفصيل زيادى ندارد . زيرا اعتراض آنان يك كلمه بيش نيست و آن اينست كه « نه » ، لذا پاسخ اينان هم يك كلمه كوچك است و آن « آرى » است .
كلمه كوچك « نه » در اين قلمرو حيات ، نخست هدف اعلا و بنيادهاى اصيل آن را آتش مىزند ، سپس خود حيات را خاكستر مىكند و به باد فلسفههاى پوچ گرايى مىدهد .
كلمه كوچك « آرى » نخست واقعيت حيات را اثبات مىكند ، سپس با هدف اعلاى حيات ، آن را آبيارى و شكوفان مىسازد .
بنابراين ، جمله « ما عدالت را نمىخواهيم ، زيرا نيازى به آن نداريم » كفى است كه از امواج پندارهاى مبارزه با حيات و پوچگرايى سر بر مىآورد .
پيمانشكنان رو در روى شخصى كه تجسم يافته عدالت بود قرار گرفته بودند ،
در حقيقت چند روزى از زندگى را سعادت روياروى قرار گرفتن با واقعيات را دريافتند ، و از تصورات بىپايهاى كه آنها را زيركى ناميده بودند بهرهبردارى كرده از چنگال على بن ابيطالب عليه السلام فرار كردند . و ندانستند كه رابطه هستى خود را از عدالت بريدند و با آن زيركى و هشيارى خود از واقعيتى كه
[ 33 ]
زندگى آنان را به هدف اعلاى خود توجيه مىكرد ، رويگردان شدند .
مجموع تجربهها و مشاهدات تاريخى اثبات مىكند كه سوء استفاده كنندگان از عظمتها و ارزشهاى انسانى ، باضافه چشيدن كيفرهاى تلخ وجدان و تباهى حيات ابدىشان ، به سرنوشتهاى شومى در طول زندگى دچار مىشوند . همين طلحه و زبير باضافه اينكه باعث ريخته شدن خون هزاران نفر مردم بىگناه در جنگ جمل شدند ، خودشان هم با رسوايى اسفانگيزى زندگى را وداع نمودند .