عالىترين تشبيه درباره رياست
مطرب عشق اين زند وقت سماع
بندگى بند و خداوندى صداع
مولوى تاكنون علت اين مسئله روشن نشده است ، كه چرا صاحبنظران و روشنفكران جوامع انسانى درباره توبيخ و ممنوعيت بردگى سخنها گفته ، داد و فريادها براه انداختهاند ، ولى درباره عشاق رياست كه شايسته دلسوزى بيشترى هستند ، سخنى قاطعانه نگفته ، ممنوعيت آن را اعلان ننمودهاند .
براستى آيا عشق به رياست مىتواند با عشق به شخصيت سازگار باشد ؟
يعنى آيا مىتوان هم به من انسانى عشق ورزيد و هم عاشق رياست بود ؟ اگر اين مطلب را بپذيريم كه انسان رياست پرست ، اسير يكى از مختصات خود طبيعى است كه مفهومى جز « من از همه برترم » ندارد ، تصديق خواهيم كرد كه اين گروه به دلسوزى بيشتر از بردگان استحقاق دارند . اين حقيقت شبيه به آن است كه يكى از انسان شناسان دوران جديد گفته است كه :
« اگر يكصدم اشكى كه به حال گرسنگان و برهنگان ريخته مىشود ، به حال ارواح گرسنه و خالى از غذاهاى اصول انسانى ريخته شود ، همه گرسنگان سير و برهنگان پوشيده
[ 114 ]
مىشوند و ارواح گرسنه هم از حيوانيت به درجه انسانيت ارتقاء مىيابند .
اين تشبيهات و مباحث همه و همه مربوط به رياست معمولى است كه يكى از مختصات « خود طبيعى » مىباشد ، نه مديريت انسانها بعنوان شخصى امين كه امتياز مديريت را امانتى تلقى كرده بحكم « من انسانى » خود را موظف به اداى آن امانت الهى مىبيند .
نخستين سرمايهاى را كه رياست پرستان معمولى از دست مىدهند ، قدرت روياروى قرار گرفتن با خويشتن مىباشد و به قول « مولوى » :
ماننده ستوران در وقت آب خوردن
چون عكس خويش ديديم از خويشتن رميديم
« مولوى » در شأن رياست پرستان معمولى مىگويد :
بنده باش و بر زمين رو چون سمند
چون جنازه نه كه بر گردن نهند
جمله را حمّال خود خواهد كفور
بار مردم گشته چون اهل قبور
بر جنازه هر كه را بينى به خواب
فارس منصب شود عالى ركاب
زانكه آن تابوت بر خلق است بار
بار بر خلقان نهادند اين كبار
بار خود بر كس منه بر خويش نه
سرورى را كم طلب درويش به
مركب اعناق مردم را مپاى
تا نيايد نقرست اندر دو پاى
و آخرين نقدينهاى كه از دست اين بردگان خندان بدر مىرود ، كيمياى وجود آنان است كه مىتوانستند مس وجود خود را بقول گذشتگان مبدل به طلا نمايند .
هنگام تنگدستى در عيش كوش و مستى
كاين كيمياى هستى قارون كند گدا را
حافظ 6 و مجتنى الثّمرة لغير وقت ايناعها كالزّارع بغير ارضه ( كسى كه دست به چيدن ميوه نارس ببرد ، چونان كشاورز است كه در غير زمين خود بكارد ) .