داستان ناكثين ( پيمان شكنان )
براى توضيح لازم درباره ناكثين كه يكى از وقيحترين انحرافات بشرى ( پيمان شكنى ) را براه انداخته ، پيشرفت عادلانهترين حكومت تاريخ را متوقف ساختند ، مجبوريم ، اصل داستان را بطور مختصر متذكر شويم و سپس با روش تحليلى نتايج و عوامل پيمان شكنى را مطرح نماييم :
بنا به تحقيق شارحان نهج البلاغة ، از آنجمله ابن ابى الحديد ، امير المؤمنين ( ع ) اين خطبه را پس از پايان جنگ جمل بيان فرموده است و مخاطب در جملات فوق طلحه و زبير و پيروان آنان مىباشند .
اين دو نفر با امير المؤمنين بيعت كرده بودند . سپس با دغلبازىهاى معاويه ،
از او روى گردان شده جنگ جمل را برپا كردند . داستان اين دو نفر بطور اختصار چنين است :
« پس از آنكه مهاجرين و انصار با امير المؤمنين ( ع ) بيعت كردند . آنحضرت به معاويه نوشت :
« مردم عثمان را بدون مشورت با من كشتند و سپس با مشورت و اجتماع ميان خود با من بيعت نمودند ، موقعى كه نامه من بتو رسيد ، با من بيعت كن و بزرگان اهل شام را به نزد من بفرست » .
وقتى كه فرستاده امير المؤمنين به نزد معاويه رسيد و معاويه نامه آن حضرت را خواند ، مردى را از قبيله بنى عميس انتخاب نموده نامهاى بوسيله او به زبير بن عوام نوشت . در اين نامه جملات زير آمده است :
« بسم اللّه الرحمن الرحيم ، اين نامه از معاوية بن ابى سفيان است به بنده خدا زبير امير المؤمنين : سلام بر تو باد ، پس از حمد و ثناى خداوندى ، من از اهل شام براى تو بيعت گرفتم ، آنان پذيرفتند و اجتماع به اين بيعت نمودند ، چنانكه گله گوسفند اجتماع مىكنند . تو كوفه و بصره را زير نظر داشته باش ، مبادا فرزند ابيطالب براى بدست آوردن آن دو شهر از تو سبقت بگيرد ، زيرا پس از رفتن اين دو شهر از دست
[ 16 ]
ما ، چيزى باقى نمىماند . و از اهل شام براى طلحة بن عبيد الله بعنوان جانشينى براى تو بيعت گرفتهام . تظاهر به مطالبه خون عثمان نماييد و مردم را به اين تظاهر دعوت كنيد و در اين راه جديّت نماييد و خود را آماده سازيد ، خداوند شما را پيروز و رقيب شما را رسوا مىنمايد » .
وقتى كه اين نامه به « زبير » رسيد ، خوشحال گشت و طلحه را از مضمون نامه مطلع ساخت و آن دو ترديدى در خير خواهى معاويه به خود راه ندادند و از آن موقع به مخالفت با على عليه السلام تصميم گرفتند . چند روز از بيعت طلحه و زبير با على ( ع ) گذشته بود كه آن دو نفر نزد او آمده گفتند :
يا امير المؤمنين ، تو از جفا و خشونتى كه در تمام دوران خلافت عثمان بر ما گذشت ، اطّلاع دارى و ميدانى كه همواره بنى اميه منظور عثمان بود . خداوند پس از او خلافت را به تو عنايت كرده است ، ما را به بعضى از رياستها نصب فرما .
امير المؤمنين به آن دو نفر چنين پاسخ مىدهد كه به قسمت خداوندى در باره خود راضى باشيد ، تا درباره شما بيانديشم . و بدانيد من در امانتى كه به من سپرده شده است ، كسى را شريك نمىگردانم مگر اينكه به دين و امانتش اطمينان داشته باشم ، چه از ياران من باشد و چه كس ديگرى كه شايستگى او را دريافته باشم .
طلحه و زبير پس از شنيدن اين پاسخ مأيوس شده از على ( ع ) منصرف گشتند و از او خواستند كه اجازه بدهد تا براى انجام عمل عمره رهسپار مكه شوند » 1 .
ابن ابى الحديد مىنويسد : طلحه و زبير نزد على عليه السلام آمده اجازه رفتن براى عمره خواستند . على فرمود : شما براى عمره نمىرويد . آن دو سوگند بخدا خوردند كه قصدى جز عمره ندارند . على فرمود : شما اراده عمره نكردهايد ،
بلكه حيلهگرى براه انداخته مىخواهيد بيعتى را كه با من نمودهايد ، بشكنيد . سوگند بخدا خوردند كه نه نظر مخالفت با او دارند و نه مىخواهند بيعتى را كه با او
-----------
( 1 ) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 1 ص 231 .
[ 17 ]
كردهاند بشكنند و هيچ مقصودى جز انجام عمل عمره ندارند . على فرمود : بيعت مجدّد كنيد ، آن دو با سختترين سوگندها و پيمانها بيعت را تكرار كردند ، على به آن دو اجازه داد كه براى عمره بروند . وقتى كه آن دو بيرون رفتند ، على به اشخاصى كه حاضر بودند ، فرمود :
سوگند به خدا ، آن دو را نخواهيد ديد مگر در شورشى كه به كشتار خواهند پرداخت . آنان كه حاضر بودند ، عرض كردند :
يا امير المؤمنين ، دستور فرماييد : آن دو را برگردانند . فرمود :
بگذاريد براه خود بروند تا قضاى خداوندى [ كه زمينهاش را خودشان فراهم ساختهاند ] بر سرشان فرود آيد .
اين دو نفر از مدينه خارج شده رهسپار مكه گشتند . بهر كس كه مىرسيدند ،
مىگفتند :
على بن ابيطالب بيعتى در گردن ما ندارد و بيعت ما با او از روى اكراه بوده است دروغ و افتراى طلحه و زبير به گوش على ( ع ) رسيد . فرمود :
خداوند آن دو را از رحمت خود به دور و از آشيانه زندگىشان آواره كناد . سوگند به خدا مىدانم كه آن دو با بدترين وضعى خود را خواهند كشت و كسى كه به آن دو نزديك شود ، شومترين روز را بر سرش خواهند آورد . آنان با دو قيافه منحرف بر من روى آوردند و با دو چهره حيلهگرى و پيمانشكنى از من برگشتند . سوگند به خدا ، آنان پس از اين روز مرا نخواهند ديد مگر در ميان سپاه خشن كه خود را در برابر آن به كشتن خواهند داد . دور از رحمت خدا شوند و محو گردند » 1 .