9 شريك ساختن مردم ناشايست در مديريت اجتماع ، خيانت در امانتى است كه خدا و مردم به من سپردهاند
على بن ابيطالب ( ع ) پاسخ آن پيمان شكنان را چنين مىدهد :
« به قسمت خداوندى درباره خود راضى شويد تا درباره شما بيانديشم و بدانيد من در امانتى كه به من سپرده شده است ، كسى را شريك نمىگردانم ، مگر اينكه اطمينان به دين و امانتش داشته باشم ، چه از ياران من باشد چه كسى ديگر » .
اين پيمان شكنان يا خيلى ساده لوح بودند كه تا آن موقع على بن ابيطالب را نمىشناختند و يا تب و تاب مقام پرستى آنان بقدر شديد بوده است كه آنان را در مقابل على ( ع ) به چنان هذيان گويىها وادار كرده بود . بعيد بنظر مىرسد كه عناصر و شئون شخصيت امير المؤمنين و آرمانها و هدفهاى حيات او بر اشخاصى مانند طلحه و زبير پوشيده بماند ، لذا بايستى وضع روحى آن دو نفر را با نظر به همان
[ 27 ]
تب و تاب مقام پرستى تفسير كرد . گفتيم : على پاسخ آن پيمان شكنان را چنين فرمود :
« به قسمت خداوندى راضى باشيد تا درباره شما بيانديشم و بدانيد من در امانتى كه به من سپرده شده است ، كسى را شريك نمىگردانم مگر اينكه به دين و امانت او اطمينان داشته باشم ، چه از ياران من باشد و چه كس ديگرى كه شايستگى او را دريافته باشم » .
يعنى موجوديت خود را از ديدگاه الهى ارزيابى كنيد نه از روى خواستههاى نفسانى . بگذاريد سطوح شخصيت شما را عوامل و شرايط واقعى حيات باز كند و در اجتماع مطرح نمايد . اگر واقعا اين دستور امير المؤمنين عليه السلام عملى مىشد ،
اين همه بدبختىها دامنگير تاريخ بشرى نمىگشت .
در جملات فوق جملهاى ديده مىشود كه چاره منحصر دردهاى كشنده اصول و ارزشها است كه در رابطه مديريتها با اجتماعات بشرى بوجود مىآيد و تلفات فراوانى را با اشكال متنوع بر انسانيت وارد مىسازد . اين چاره منحصر عبارت است از امانت تلقى كردن حكومت و مديريت اجتماع كه نصيب بعضى از انسانها مىگردد .
كسى كه مديريت جمعى را در قلمرو حيات به دست مىگيرد ، در حقيقت واسطه پيوستن آن جمع به هدف اعلاى هستى است كه تعيين كنندهاش خداست .
بديهى است كه آن متصدى مديريت اجتماع كه خود را واسطه ارتباط مزبور ميداند ،
مقام و حكومت را امانتى تلقى مىكند كه خداوند چند روزى به دست او سپرده است .
در نتيجه شريك ساختن هوى پرستان در چنين امانت الهى ، انحراف از اصل امانت دارى است كه شخصيت آدمى را مىسوزاند و خاكستر مىسازد .