عرفانی مانند مطالبی است كه از زبان ديگر ترجمه شده باشد . يعنی عارفلااقل به ادعای خودش آنچه را كه با ديده دل و با تمام وجود خود شهود كردهاست با زبان عقل توضيح میدهد . تفسير عرفان از هستی ، و به عبارت ديگر : جهان بينی عرفانی هستی ، باتفسير فلسفه از هستی تفاوتهای عميقی دارد . از نظر فيلسوف الهی ، هم خدا اصالت دارد و هم غير خدا ، الا اينكه خداواجب الوجود و قائم بالذات است و غير خدا ممكن الوجود و قائم بالغير ومعلول واجب الوجود . ولی از نظر عارف ، غير خدا به عنوان اشيايی كه دربرابر خدا قرار گرفته باشند ، هر چند معلول او باشند ، وجود ندارد ، بلكهوجود خداوند همه اشياء را در بر گرفته است ، يعنی همه اشياء ، اسماء وصفات و شؤون و تجليات خداوندند ، نه اموری در برابر او . نوع بينش فيلسوف با عارف متفاوت است . فيلسوف میخواهد جهان رافهم كند ، يعنی میخواهد تصويری صحيح و نسبتا جامع و كامل از جهان در ذهنخود داشته باشد . از نظر فيلسوف حد اعلای كمال انسان به اين است كه جهانرا آنچنانكه هست با عقل خود در يابد به طوری كه جهان در وجود او وجودعقلانی بيابد و او جهانی شود عقلانی . لهذا در تعريف فلسفه گفته شده است:" صيرورش الانسان عالما عقليا مضاهيا للعالم العينی " يعنی فيلسوفیعبارت است از اينكه انسان جهانی بشود عقلی شبيه جهان عينی . ولی عارف به عقل و فهم كاری ندارد ، عارف میخواهد به كنه و حقيقتهستی كه خدا است برسد و متصل گردد و آن را شهود |