فيلسوفان قادر به شناخت خير میباشند . خير برای همه ، اعم از زن و مرد ، و پيرو جوان ، عالم و عامی ، فرد وجامعه يكی است . پس اخلاق برای همه يكی است و يك فرمول دارد .برای عمل به خير ، شناختن آن كافی است . افلاطون و استادش سقراطمعتقدند برای عمل به مقتضای خير ، شناختن آن كافی است يعنی امكان نداردكه انسان ، كار نيك را بشناسد و تشخيص دهد و عمل نكند . علت عمل نكردن، جهالت است . پس برای مبارزه با فساد اخلاق ، جهل را بايد از بين بردو همان كافی است . از اينرو سقراط معتقد است كه سر منشأ همه فضائل ، ةحكمت " است ، بلكه هر فضيلتی نوعی حكمت است . مثلا " شجاعت ةعبارت است از معرفت اينكه از چه بايد ترسيد و از چه نبايد ترسيد ، ةعفت " عبارت است از دانستن اينكه چه اندازه رعايت شهوات نفسانیبشود و چه اندازه جلوگيری شود ، " عدالت " عبارت است از دانستن اصولو ضوابطی كه بايد در روابط با مردم رعايت شود . ( 1 ) از نظر افلاطون اگر كسی فيلسوف بشود ، جبرا و قطعا خوب خواهد بود ،محال است كه كسی واقعا فيلسوف باشد و فاقد اخلاق نيك باشد ، چون بدبودن از نادانی است . بر نظريه افلاطون ايرادهائی وارد كردهاند : يكی اينكه افلاطون ، خير را يك امر واقعی و مستقل از ذهن انسان دانستهنظير امور رياضی و طبيعی ، يعنی همانطور كه دائره يا مثلث ، مستقل ازذهن ما وجود دارد ، و ذهن ما فقط آن را كشف میكند ، پاورقی : . 1 سير حكمت در اروپا ، ج 1 ، احوال سقراط . |