در حقيقت همانطور كه آنجا كه انسانی میخواهد انسان ديگر را به كاریوادارد ، يا از كاری باز دارد ، به او امر يا نهی میكند ، به توسط امر (بايد ) و يا نهی ( نبايد ) كه انشاء میكند طرف مقابل را به سوی كاری سوقمیدهد يا از آن كار باز میدارد ، و او از اين امر و نهی ها مقصدی دارد ،و اين امر و نهی ها و اطاعت و امتثال ها و سيله رسيدن آمر و ناهی بهمقصد خاص است ، ذهن انسان نيز برای وصول به يك مقصد چارهای ندارد ازاينكه " بايد " و يا " نبايد " را واسطه حركت به سوی آن مقصد قراردهد . عليهذا " بايد " و " نبايد " در همه كارهای اختياری هست ، اختصاصبه كار خاص ندارد ، و هر بايد يا نبايدی هدف و مقصد خاصی از فاعل راتوجيه مینمايد . از اين رو در افراد مختلف كه دارای هدفهای مختلف ومتضادند ، بايدهای متضاد وجود پيدا میكند . مثلا دو دشمن يا دو رقيب ، هركدام هدفی دارد مغاير با هدف ديگری ، و قهرا هر كدام بايدها و نبايدهايیدر ذهن خود دارد مغاير با بايدها و نبايدهای آن فرد ديگر . هدف هر يكاز دو متخاصم پيروزی خود و شكست طرف مقابل است . قهرا اين يكی با خودمیانديشد من بايد فلان امتياز را ببرم و او نبرد ، و آن ديگری برعكسمیانديشد كه من بايد ببرم نه او . اينجاست كه همه " بايد " ها و " نبايد " ها جزئی و فردی و نسبی وموقت از كار در میآيد . چون ديدگاهها و نظرگاههای مختلف است ، بايدهاو نبايدها تضاد و تراحم پيدا میكنند . مثلا اگر دو نفر با يكديگر مسابقه كشتی میدهند ، شخص ثالث اين طورقضاوت میكند كه از نظر آقای " الف " بايد چنين عملی صورت گيرد تاپيروز شود ، اما از نظر آقای " ب " نبايد بگذارد چنين |