دائم و مطلق دارد ، انديشههايی است كه " خود " اجتماعی بشر برای وصولبه كمالات و هدفهای خود میآفريند . ملاك ارزش و قداست اين انديشهها نسبت به انديشههای فردی ، وابسته به" كل " بودن آنهاست نه كلی بودن آنها . فرق ميان كل و كلی در منطقبيان شده است . در اين سه فرضيهای كه ما طرح كرديم ، فرضيه اول مبتنی است بر دوگانگیشخصيت فردی انسان و دو درجهای بودن آن . مبتنی بر اين است كه انسان يكحقيقت دو مرتبهای و دو درجهای است : مرتبهای خاكی و حيوانی و دانی ، ومرتبهای ديگر علوی و ملكوتی ، دارای دو " من " و دو " خود " . " خود" اصلی و واقعی انسانی " خود " ملكوتی او است ، " خود " خاكی تنهاوسيله و مقدمه و مركبی است برای خود ملكوتی او . كارها تا حدودی كه صرفامحدود میشود به خود خاكی او عادی و مبتذل است و آنجا كه با خود متعالیاو سروكار دارد و از انگيزههای معنوی او سرچشمه میگيرد ، و به عبارتديگر از كرامت ذاتی انسانی و الهی او سرچشمه میگيرد ارزش و قداست وتعالی پيدا میكند . و به تعبير ديگر : ارزشهای اخلاقی همه يك سلسلهكمالات نفسانی میباشند ولی كمالات عملی نه نظری ، يعنی كمالاتی كه بهرابطه نفس با مادون خود ، يعنی بدن و زندگی اجتماعی مربوط میگردد ،برخلاف كمالات نظری كه به رابطه نفس با مافوق خود يعنی خدا و نظام كلیجهان مربوط میگردد . آنچه از كلمات امثال بوعلی و صدرالمتألهين استفاده میشود ، تقريبا اينمطلب است . فرضيه دوم ، مبتنی بر دو گانگی شخصيت انسان نيست ، بلكه |