كه جمهوری افلاطون " بد " است . اما كسی كه موافق تراسيماخوس باشدخواهد گفت : بحث بر سر اثبات يا رد نيست ، بحث فقط بر سر اين استكه آيا شما " دوست داريد " يا نه ؟ اگر دوست داريد برای شما خوباست ، اگر دوست نمیداريد برای شما بد است . اگر عدهای دوست بدارند وعدهای دوست ندارند ، نمیتوان به موجب " دليل " حكم كرد ، بلكه بايدبه زور متوسل شد ، يا زور آشكار و يا زور پنهان " ( 1 ) .خلاصه سخن راسل اين است كه مفهوم خوب و بد ، بيان كننده رابطه ميانشخص انديشنده و شیء مورد جستجو است . اگر رابطه ، رابطه دوست داشتنباشد ، آن شیء را " خوب " میخوانيم ، و اگر رابطه ، رابطه نفرت داشتنباشد ، آن را " بد " میخوانيم ، و اگر نه دوست داشتن باشد و نه نفرتداشتن ، آن شیء نه خوب است و نه بد . و هر گاه يك معنی و يك مفهوم بر شيئی خاص از آن نظر صدق كند كهاضافه و رابطه با شیء خاص ديگر دارد ، آن معنی و مفهوم نمیتواند كليت واطلاق داشته باشد . پاسخ راسل اين است كه اولا بايد ريشه دوست داشتن را به دست آوريم كهچرا انسان چيزی را دوست میدارد و چرا چيزی را دوست نمیدارد . انسانچيزی را دوست میدارد كه آن چيز برای حيات او ( ولو از جنبه خاص ) مفيدو نافع باشد . به عبارت ديگر : طبيعت همواره به سوی كمال خود میشتابد ،و برای اينكه انسان را در آنچه وسيله اختيار و اراده صورت میگيرد واداربه كار و عمل نمايد ، شوق و علاقه و دوستی را در او تعبيه كرده است ،همچنانكه مفهوم " بايد " و پاورقی : . 1 همان كتاب ، ص . 244 |