فرع بر معرفة الله است .ثانيا معرفت مطلوب حكيم ، معرفت فكری و ذهنی است ، نظير معرفتی كهبرای يك رياضيدان از تفكر در مسائل رياضی پيدا میشود . ولی معرفتمطلوب عارف ، معرفت حضوری و شهودی است ، نظير معرفتی كه برای يكآزمايشگر در آزمايشگاه حاصل میشود . حكيم ، طالب علم اليقين است وعارف ، طالب عين اليقين . ثالثا وسيلهای كه حكيم به كار میبرد عقل و استدلال و برهان است ، اماوسيلهای كه عارف به كار میبرد قلب و تصفيه و تهذيب و تكميل نفس است. حكيم میخواهد دوربين ذهن خود را به حركت درآورد و نظام عالم را با ايندور بين مطالعه كند ، اما عارف میخواهد با تمام وجودش حركت كند و بهكنه و حقيقت هستی برسد و مانند قطرهای كه به دريا میپيوندد ، به حقيقتبپيوندد . كمال فطری و مترقب انسان از نظر حكيم در فهميدن است ، و كمال فطری ومترقب انسان از نظر عارف در رسيدن است . از نظر حكيم انسان ناقصمساوی است با انسان جاهل ، و از نظر عارف ، انسان ناقص مساوی است يابا انسان دور و مهجور مانده از اصل خويش . عارف كه كمال را در رسيدن میداند نه در فهميدن ، برای وصول به مقصداصلی و عرفان حقيقی ، عبور از يك سلسله منازل و مراحل و مقامات را لازمو ضروری میداند و نام آن را " سير و سلوك " میگذارد .در كتب عرفانی درباره اين منازل و مقامات به تفصيل بحث شده است .برای ما ممكن نيست در اينجا ولو به طور مختصر به شرح |