ملكاتش ، اخلاق سروكار با ماهيت انسان ندارد . ولی بنابر نظريه " اصالت وجود " از يك طرف ، و بالقوه بودن ونامتعين بودن شخصيت انسانی انسان از طرف ديگر ، و تأثير رفتار در ساختننوع خلق و خويها ، و نقش خلق و خويها در نحوه وجود انسان كه چه نحوهوجود باشد ، در حقيقت اخلاق تنها علم چگونه زيستن نيز نيست ، بلكه علم" چه بودن " هم هست . معيار درستی و نادرستی در اخلاق اينجا لازم است نكتهای روشن شود . آن نكته اين است كه در حكمت نظریاعم از الهی و رياضی و طبيعی ، معيار مشخصی و منطق معينی برای كشف صحتو سقم نظريهها وجود دارد . اگر استدلال استدلالی قياسی باشد ، مثل استدلالاتعلم الهی ، معيارهای منطق صورت كافی است ، يعنی اينكه صورت استدلالمطابق قواعد منطقی باشد و ماده استدلال از اصول مسلم بديهی اولی و يامحسوس و يا تجربی باشد . و اگر استدلال ، استدلال تجربی باشد ، خود آزمونعملی و عينی كافی است برای كشف صحت و سقم آن نظريه . در حكمت عملی چطور ؟ ممكن است گفته شود كه مسائل حكمت عملی ازهيچيك از دو طريق فوق قابل اثبات نيست . نه از طريق قياسی و منطقی ، ونه از طريق تجربی . اما از طريق قياسی به دليل اينكه مواد قياس بايد ازبديهيات اوليه و يا محسوسات و يا وجدانيات و يا مجريات باشد ، درصورتی كه حكمت عملی مربوط است به مفهوم " خوب " و " بد " و مفهومخوب و بد از " بايد " ها و " نبايد " ها انتزاع میشود ، و بايدها ونبايدها تابع دوست داشتن ها و دوست نداشتنها |