برای خودش میخواهد تصميم بگيرد و بس كه عين اين تصميم را از ديگری جايزنمیشمار د اين تعريف صحيح نيست . به علاوه ، يك معنی و مفهوم ديگری در متن اخلاقی بودن يك كار مندرجاست و آن اينكه چگونه بايد زيست كه با ارزش و مقدس و متعالی باشد ؟يعنی ارزش داشتن و برتر از " فعل عادی " بودن ، جزء مفهوم " فعلاخلاقی " است .از اينرو برخی از مكتبها كه بعدا شرح خواهيم داد ، هر چند مدعی سيستماخلاقی هستند ، سيستم اخلاقی ندارند . آن مكتبها درباره " چگونه بايدزيست " سخن گفتهاند ، ولی ما قبلا گفتيم همه " بايد " ها را نمیتوانجزء حكمت عملی كه اخلاق يك ركن اساسی آن است به شمار آورد . در حقيقتآنچه مربوط به اخلاق است تنها اين نيست كه " چگونه بايد زيست " بلكهاين است كه " برای اينكه با ارزش و مقدس و متعالی زيست كرده باشيمچگونه بايد زيست " .در اينجا يك ملاحظه ديگر هم هست كه لازم است ياد آوری شود و آن اينكهمعمولا میگويند اخلاق ، دستور چگونه زيستن را در دو ناحيه به ما میدهد :يكی در ناحيه چگونه رفتار كردن و ديگری در ناحيه چگونه بودن . در حقيقتچگونه زيستن دو شعبه دارد : شعبه چگونه رفتار كردن و شعبه چگونه بودن .چگونه رفتار كردن مربوط میشود به اعمال انسان كه البته شامل گفتار هممیشود كه چگونه بايد باشد . و چگونه بودن مربوط میشود به خويها و ملكاتانسان كه چگونه و به چه كيفيت باشد . در اين بيان چنين فرض شده كه بههر حال انسان يك " چيستی " و يك ماهيت دارد ماوراء رفتارها و ماوراءخويها و |